|
Thursday, August 31, 2006
روی هر سنگی که خواستید بنویسید اسمم را گلوله آنقدر بزرگ بود که من در تمام جبهه پاشیدم
[+]
----------------------------------
[1]
جنگ جنگ تا پیروزی دو کورس از این تاکسی به آن تاکسی کسی تو را به خدا مرا دو نفر حسلب اصلا حساب کن نیمی از من در شلمچه پر کلاغ پر جای دندان های سگ روی استخوان هایم تاکسی درمی شده نیم ِ دیگرم تا پیروزی خیلی مانده است هنوز بخواب
[+]
----------------------------------
[0]
جنگ جنگ تا پیروزی دو کورس از این تاکسی به آن تاکسی کسی تو را به خدا مرا دو نفر حسلب اصلا حساب کن نیمی از من در شلمچه پر کلاغ پر جای دندان های سگ روی استخوان هایم تاکسی درمی شده نیم ِ دیگرم تا پیروزی خیلی مانده است هنوز بخواب
[+]
----------------------------------
[0]
جنگ جنگ تا پیروزی دو کورس از این تاکسی به آن تاکسی کسی تو را به خدا مرا دو نفر حسلب اصلا حساب کن نیمی از من در شلمچه پر کلاغ پر جای دندان های سگ روی استخوان هایم تاکسی درمی شده نیم ِ دیگرم تا پیروزی خیلی مانده است هنوز بخواب
[+]
----------------------------------
[0]
Tuesday, August 29, 2006
ببخشید قربان یک پرنده آمد صدای سوت و بعدش تمام تیم فوتبال ما نه هست شد به مادرش چه جور بگویم حالا؟
[+]
----------------------------------
[1]
من اسب را دیده بودم خودم و ده بار دیده بودم در خواب نه یعنی دروغ چرا تا قبر . . . آ . . . آ . . . آ . . . آ همه اش خواب بود به گمانم شما آقا سوار تانک نه آن یکی شیرعلی بود که شقه شقه می آمد دستهاش و من همه ی دایی ها را خاک کرده بودم آن اسب در باران آمد آن اسب بی سوار بی زين آمد آن اسب را ديده بودم آقا سوارش بود یکی از نینوا آقا بوی خون همه اش خواب بود آقا زندگی ام را می گویم خواب خواب را می گویم محال محال می شود خاطره همه ی این سربازها اسب را که ديده اند سوار هم تا قبر بوده آقا آ آ آ آ ما هم از جنگ ترسيده ايم چه چالدران چه کازرون چه فاو
[+]
----------------------------------
[0]
Monday, August 28, 2006
ما مخلص خدا هم هستیم هر چه گفته باشد منت دارد ولی باور کن آدم کشتن سخت است آدم کشتن سخت است
[+]
----------------------------------
[0]
اسیر نامه ات دست سرباز عدنان بود عکس مرتضی در جیبم پای تو هنوز در آبادان . . چین برداشته صورتم از بگذریم خبر شده ام عروس شده ای پسرم را چه می کنی ؟
[+]
----------------------------------
[0]
Sunday, August 27, 2006
این تپه ها را همه را بو کرده ام فقط قیافه شان شبیه پستان توست بین پستان تو بوی دیگری دارد
[+]
----------------------------------
[1]
Saturday, August 26, 2006
آمد ایستاد روی کوه به دریای مردان نگاه کرد باید می رفت یک جا نوشته بودند که باید می رفت "ان شاء الله ان یراک قتیلا" گفته بودند "ان شاء الله ان یراک اسیرا" که نمی گفتند شمشیرش را کشید اسب خسته را هی کرد توی صف سربازهای خسته مرگ را انتظار می کشیدند
[+]
----------------------------------
[1]
روی تپه پر از جنازه سربازهاست آن پایین بچه های دشمن عملیات می کنند یک کمی دورتر حاجی می رود حمام آن طرفتر رضا یاد خانه افتاده
[+]
----------------------------------
[0]
Tuesday, August 22, 2006
نامه برای حسین نامه برای حمید نامه برای مرتضی نامه برای ماهان نامه برای تورج نامه برای شهيد دست شهید به" امن یجیب " بند بود که پر شد و خلاص
[+]
----------------------------------
[2]
Sunday, August 20, 2006
مجید پر رضا پر مادر مرتضی پر حسین پر هدی پر ولی و مصطفی پر از آسمان این سنگر کلاغی پریده است از پنیر نوکش بمبی آویزان روباه این همه بچه های کوچک به گرد دمبش هم نمی رسد "سرزمین آتیشه کیشه کیشه کیشه تو خاکش عاشقی میشه کیشه کیشه کیشه" تاپ تاپ خمیرهای بومب بومب
همه
شاعران جبهه مسلسل دارند "بگذار شعر آخر من تمام شود پرنده نامرد بگذار گلوله های من تمام شود پیش بچه ها آبرو دارم" مجید پر رضا پر مادر مرتضی پر حسین پر هدی پر ولی و مصطفی پر از آسمان این سنگر کلاغی پریده است "مجید جان بابا مجید جان صدام هست هنوز؟ می شنویم جونی؟ آمبولانس مهدی میادش الان مجید خونتو نذار بره بابایی این زمین لعنتی تشنه اس بچه ها می رسن بابایی دارم می آم گلوله ها رو تحمل کن باشه؟ رقیه سلام رسوند حال مامان هم خوبه برات کوکو فرستاد همونجور که دوس داشتی الو مجید بابا؟ الو" مجید مورد نظر به آسمان هفتم پر کشیده است تقصیر دشمن نبود پلاکش را لااقل نگه دارید
[+]
----------------------------------
[6]
پشت همین خیابان بود تانک خواب نبود و دست های من فهمیده بودم اما زیر تانک نمی رفتم
[+]
----------------------------------
[0]
Saturday, August 19, 2006
پیشی مو
خنده دار بود. آدم خنده دار توی جبهه زیاد داشتیم. کارگرهای بدون دستمزد. دیوانه های عشق گلوله. حشرهای مدام جای خلوت قایم شو. منتهی او هم مثل الباقی خنده دار بود. وظیفه بود. از یک گوشه ای آمده بود به اسم احمد آباد. و همیشه نماز می خواند. با شلوار کردی و یک روسری که به شکمش سفت بسته بودند وقتی آمده بود جبهه. حاجی به همین یک مورد حساسیت داشت. می گفت خیلی پاک است رویم نمی شود از خدا نمازش را بشکنم. داوطلبها از این گریه زاری و اینها زیاد داشتند منتهی شب بیست و یکم زار مجیدی را همه داشتند. حاجی می آوردش جلو. تا چراغ خاموش می شد صدای زارش می آمد یک صدای عجیبی بود مثل زار گربه ها توی شب. مادرم همیشه می گفت زار گربه زار زن است. ما نمی فهمیدیم یکبار به حاجی گفتم که زار مجیدی مثل زار گربه زار زن است. نگرفت چی گفتم. فحشم داد فرستاد توالت صحرایی را خالی کنم پشت سنگر. پشت همان سنگر بین حرامی آدمها هزار تا شهید داده بودیم تیر مستقیم دشمن بود. یکی آنجا یکی سنگر 242 که دم به ساعت هر وقت چلچله های دشمن می خواند. هر که تویش بود آسمان هفتم می رفت. آنقدر همه ترسیدند که کردندش نمازخانه. چلچله که خواند مجیدی توی نمازخانه بود تیر سقف ملاجش را ریخته بود روی جانمازش. روسری کردی هنوز به کمرش بسته بود. بهار ها هنوز صدای گربه می شنوم. یادجنگ می افتم.
[+]
----------------------------------
[0]
Friday, August 18, 2006
شک کردم به رفتن تو با خمپاره ایمان آوردم که این دنیا هرگز پایان ندارد به راه تو رفتم بابا به همان محکمی که گفته بودی پایم حالا توی راه کربلا جا مانده
[+]
----------------------------------
[1]
پروانه از صدای گلوله نمی ترسد پروانه گوشت سوخته دوست ندارد گل پرپر خوابش را به هم می ریزد پروانه ها را توی جنگ لای کتابهای قصه می بینید
[+]
----------------------------------
[0]
Thursday, August 17, 2006
نیش گندمیات که باز شود دختر ِسبزه بهار میآید با ماهی غمگینی در آغوشش که سینهای سفره به سینی قبولش ندارند
«ما هم کنار سبزی و برنج شب عید شهید دادهایم»
رضا مهرعلیان (+)
[+]
----------------------------------
[0]
بچه قزوینه ها !! می خندند همه شان ... این را در جواب سوال من می گویند . آش خور است ، رنگ لباسش داد می زند . نشان می دهم که نشنیده ام ... هنوز ریکشان تا بنا گوش باز است . تقلایش برای جابجا کردن تانکر آبِ جلوی گروهان .... یکی از سرباز ها تا کمر از پنجره آویزان داد می زند " بابا تِ...کان نمی خوره ... زور نزن قزوینی !! ". آنقدر " کان" را غلیظ تلفظ می کند که من هم نمی توانم جلوی خنده ام را بگیرم . خودِ "بابا" هم دارد قهقهه می زند. تانکر را ول می کند می آید سمت اتاق ما ... می رسد کنار پنجره ... سرش را می آورد تو که جواب سربازها را بدهد ، مرا می بیند .... حرفش را می خورد اما هنوزمی خندد . سری تکان می دهد و سلام می کند ...جواب نمی دهم ... سرم پایین است . نگاهم میخکوب شده است روی آن همه خون .... خون دلمه شده ... رد پوتین های قرمز رنگ ... سربازها بی آنکه بپرسم دارند شرح ماجرا را برایم تعریف می کنند ... در رفته ... خودش زده .... کتفش پکیده بود ... سرم پایین است . پیرمرد خم شده ... می گوید و سرباز می نویسد ..... اسم؟ یوسف ....یوسفِ بابا .سرم پایین است .
به نقل از ولباگ (+)
[+]
----------------------------------
[0]
Wednesday, August 16, 2006
فرمانده فرمان داد "آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ" مین روی تش کلید کرده بود
[+]
----------------------------------
[0]
Tuesday, August 15, 2006
ستاره تو شبیه ستاره های دیگری ستاره ای که من دوست دارم توی دامان دختری است توی عینکش افتاده دارد برای من شعر می نویسد ببین ستاره به او بگو تقصیر من نبود من دستهای او را دوست تر از تفنگ داشتم
[+]
----------------------------------
[2]
Monday, August 14, 2006
قطعنامه و بعد گلوله ها را به ديوار و آيفاهای خط شلمچه به اهواز را به موزه ها
تنها تنها تنها دلمان را به هيچ کس نبود بسپاريم
[+]
----------------------------------
[0]
Sunday, August 13, 2006
به پشت گردن سرباز دیگر فکر کن و وقتی که فریاد زدم از تپه بالا برو و وقتی که گفتم آتش آتش کن - آقا آتش مرا یاد داغی صبح سینه های مهری می اندازد دستم به تیر نمی رود آقا دستم به تیر نمیرود آقا
[+]
----------------------------------
[1]
Saturday, August 12, 2006
به من گفته بودند درد ندارد و وقتی مردی خدا خودش می آید به استقبالت جنگ کیف داد اعتراضی ندارم گلوله درد داشت ولی و وقتی مردم خدا هم بعد مدتی مرا یادش رفت
[+]
----------------------------------
[2]
جای بهتری بود برای من در لبهای تو جایی بود هنوز حتی اگر سلام نکرده باشی بهتر بود جای این همه کنسرو لوبیا شده ام و فردا زود می آیم به خدا می شود او را جای بهتری چال کرد ار ما گفتن بود
[+]
----------------------------------
[1]
Friday, August 11, 2006
جایی از جبهه بهتر برای رفتن نیود؟
راستش خانوم ما حواسمان نبود بدون اینکه بخواهیم قهرمان شدیم گفتند گفتیم و تانکها کوجک شد و سنگهای بچه ها بزرگ زندگی کوچک شد حتی اینکه راضیه چه رنگی پوشیده یا مهدیه رفته خانه شوهر یا نه همه چیز زندگی کوچک شد و ما بزرگ شدیم آنقدر بزرگ که هیکلمان که روی مین رفت وقتی ترکیدیم تکه های تنمان هنوز توی دیگ آبگوشت این و آن است
[+]
----------------------------------
[1]
جان به جان آفرین نه تسلیم نه کشته فی سبیل الله از بد حادثه آمده بود اهواز که گفته بودند آقا به جبهه خوش آمدی
[+]
----------------------------------
[1]
Tuesday, August 8, 2006
فرمانده فرمان می دهد سروان اجرا می کند گروهبان نظارت می کند و سرباز می میرند گروهبان گزارش می دهد سروان پاراف می کند فرمانده نامه می نویسد نامه می رود خانه مامان می میرد بابا شکسته می شود مرضیه خیلی تنهاست
[+]
----------------------------------
[2]
دویدم و دویدم هیچ گرگی نبود همه خاکریزها به هوا رفته بود در آسمان یکی نبود
[+]
----------------------------------
[0]
گلوله ها می خورد به شب به سقف آسمان دانه دانه سینه آسمان می شود سوراخ سوراخ سوراخ خون روشن آسمان روی سینه اش می ریزد ستاره ستاره برای مجید داستان مرضیه می گوید تا فردا
[+]
----------------------------------
[0]
Sunday, August 6, 2006
جنگ را فراموش نکن. این همه پلاک های ما این همه شقایق که روی قبرهای ما روییده این همه زنها گفتند مردشان رفته شیرشان خشکیده اشک را پاک کن فانوسقه را بیاور ببند آدم آخرش یک جوری می میرد حالا خیال کن از پشت بام بیافتد یا با گلوله جنگ را فراموش نکن شاعر. آدم ها وقتی می ترسند وقتی خسته اند وقتی دلشان می خواهد و زنشان پیششان نیست تازه زیبا می شوند تازه می شود درباره اشان شعر گفت...
[+]
----------------------------------
[0]
روی لباس های زير ِ تو آرام گرفته ام شير از دهان افتاد و من شير نشدم جنگ را برای هميشه فراموش کن اين شير در بيشه های باستانی خشکيده
[+]
----------------------------------
[0]
Saturday, August 5, 2006
توی جبهه پرنده نیست پرنده هام مث آدم از دوشکا می ترسن پرنده ولی آزاده نمی آرنش اجباری پرنده گاهی میاد وقتی که جنگ نیت لبای مرده ها رو جیک جیک تک می زنه همین وگرنه پرنده از دوشکا می ترسه
[+]
----------------------------------
[0]
عکس دخترت را بگذار لای زخمهات شیر دادنت را ندیده ام هی بخند این حلقه برای من داماد می شوم خواب دیده ام عکس های زنت را بگذار لای دندان هات
[+]
----------------------------------
[0]
خمپاره آخر که آمد موهایم را کز داد دانه دانه اش می سوزد تا بیایم خانه و تو دستت را بگذاری روی موهایم
[+]
----------------------------------
[0]
Friday, August 4, 2006
نقل این میدان با اجازه ی سربازهای جنگاد استنقل این میدان با اجازه ی سربازهای جنگ نقل این میدان با اجازه ی سربازهای جنگ و با پرداخت یک دقیقه سکوت به ازای جان هر سرباز آزاد است
[+]
----------------------------------
[0]
Thursday, August 3, 2006
یک پوکه را توی دست گرفت و پرسید "این کی را کشته آن طرف خط؟" ما سکوت کردیم فرمان داد تا همه ما را تیر باران کنند. گفت "سرباز باید این چیزها را بداند"
[+]
----------------------------------
[1]
Wednesday, August 2, 2006
سرباز روی حمایلش نباید بنویسد عاشق مادر سرباز نباید بنویسد قربان چشمهایت مهری این حرفها آدم را سنگین می کند این حرف آدم را از مردن دور وای چقدر من از مردن می ترسم
[+]
----------------------------------
[0]
بوی شاش از سنگر ما
الو الو اباذر
کهنه های این نوزاد را کجای دلت پهن کرده ای سه در چهار همه ی عکس ها ... به او
خنده های زنم را جا گذاشته ام سرهنگ
توی سنگر عراقی ها جا ماند نمی شود بی لبخند زنده ماند
... صدای خنده های دخترم
بگو طیاره ها خفه شوند یادم باشد اسم دخترم را در نامه ی بعد بپرسم از زنم و قطعه اش را و هر قطعه چند بخش دارد؟
[+]
----------------------------------
[0]
هر دو تای پای من را بریدند خوشحالی؟ دیگر کلاغ پر نمی شود دیگر پا مرغی نمی شود دیگر نه هست نبودن در سر پست و دیگر دویدن بی اختیار از دست تیر نمی شود دیگر همه مینهای دنیا هم برای من خطرناک نیست دیگر فوتبال یواشکی بین سیم خاردار نداریم دیگر لقط زدن به کمپوت سنگر همسایه نیست دیگر هر خمپاره ای هم که بیاید فرار نخواهم کرد من شجاعم هر دو پای مرا قطع کرده اند دیگر دلیلی برای فرار من نیست
[+]
----------------------------------
[0]
|