شمشیر توی دست آدم داغ می کند و درد می گیرد و درد مرطوب شمشیر قدم قدم می آید از شانه های آدم بالا انگار به شمشیر آدم طناب بسته باشند خسته میشود دست آدم از شمشیر بعد آن کسی که قراربوده بیاید می آید و تو تمام داستان را می دانی دقیقن می دانی استیل شمشیر گردانی طرف را و می دانی آهن کذایی را چطور باید سر راه آهن کذایی طرف بگذاری تا به گا برود ولی هر کار می کنی دستهات بالا نمی آید و التماس هم که می کنی بالا نمی آید و وقتی که داری می میری فکر می کنی اگر همین یکی را هم کشته بودم زود می رفتم خانه و توی این کویر کس کش مرده نبودم
[+]
----------------------------------
[0]
از وقتی شهید شدی دیگر باران نمی بارد یعنی باریدن که می بارد ولی مثل قبلن ها نیست جز نمی زند آدم را. آدم را گر نمی گیراند که دلش بخواهد و تو نباشی جبهه باشی و آدم هی به یادت جعفر طیار بخواند و هررکوع و سجودی آدم را یادت بیاندازد که می آمدی تو حمام و پشتم را می کشیدی. از وقتی شهید شدی هیچ چیز دنیا مثل قبلن ها نیست
[+]
----------------------------------
[0]
کاش جنگ
شبیه خیال سردارها بود
لااقل
مردم یک طرف نمی مردند
[+]
----------------------------------
[0]
کاش جنگ
شبیه خیال سردارهای ابله بود
لااقل
مردم یک طرف نمی مردند
[+]
----------------------------------
[0]