بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Thursday, September 22, 2011
 
نارنجک
نارنجی است
زود رنج است
سه نگفته ای ترکیده
ولی مین
تو دلش
غصه هایش را
برای سالهای آینده
نگه می‌دارد

Wednesday, September 14, 2011
 
خیالت
دزدکی
از میان حصارها گذشته بود
از بین هر دو نگهبان پادگان رد شد
درست از رو به روی یگان توپخانه گذشت
کلاه دژبانها را برداشت
روی کله ی کچل گروهبان دست کشید
آمد
و رو ها به رو های من خندید
بچه بود
زنده بود
از این قلپ
تا قلپ دیگر چایی

Tuesday, September 6, 2011
 
من پرچم هستم
و این سنگر کوه است
فقط وقتی که یادت افتادم
بچه می شوم
الباقی اوقات
باد می وزد در من
و هیچکسی از من
بالا نمی آید

Thursday, September 1, 2011
 
تمام رودهای دنیا به کرخه می  آید
خودت گفتی

"توی کرخه زنبیل های کوچک شمال هست
شالهای بی نظیر کردی
مشکهای تشنه ی بلوچها
توی کرخه
رادیوهای تهران هست
لباس زیر زنها
چکمه های گرم"

نامه ام را برایت
توی رودخانه می اندازم
کاشکی تو هم احتمالن الان باید
قدر دنیا تنها باشی