بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Thursday, June 30, 2011
 
تانک موجود بیخیالی است
به مین های ضد نفر توجه نمی کنه
به پاهای رزمنده ها توجه نمی کند
به رودخانه ها توجه نمی کند
به تپه ها و سنگرها
می رود
و می رود
و می رود
بعد یک دفعه می ایستد
کمی فکر می کند

و بعد
می گوید "بوم"

Monday, June 27, 2011
 
صلوهلوهولات

هجوم پارچه های عجیب قرمز
حرفهای شبیه صلوات
باندهای خونی
ناله های بسته به کله
بسته به بازو
بسته های به جان
والفجر لخته های بدبختی
لخته های بد
بخته های در سختی
کادانس عزیز جنگ ها به خواب
مرخصی های بی موقع
خوابهای عزیز
تفنگ های عزیز
بچه های عزیز
خاطرات عزیز
میهن عزیز
عزیزم

نگاه می کنی
خط به خط زندگیت را
عزیزهات
که نامه نامه
ناپدید می شوند

بعد

آی زندگی
آی زندگی

Monday, June 20, 2011
 
نجدی خواندن بر شلمچگی

همه
خواب بود
خواب بود که یک گلوله
سراغ من آمد
-گفتم که
بچه ها هم خواب بودند
مسلسل ساکت بود
ماه مرا نگاه میکرد-
گفت بیا برویم پیش منیژه
دور از چادر
وسطهای یک بیابانی که تویش
هیچکس نباشد
- توی یک شعر خوانده بودم اسمش را
فکر می کنم آنجا
ننوشته بود حتی
که چه شکلی بوده
و چه بویی حتی
ولی نوشته بود
خر بوده
خوب من هم خر هستم
خر بودن یک نقطه متعالی است
به هرحال
زنها غنیمتند-
من و گلوله ام
با هم به آسمان رفتیم
به آسمانی با نقش آبی
در زمینه ی
زنهای لخت
دست توی دست هم
لا
خواندیم
یک گوشه ای برای خودمان
دیگر کسی درباره منیژه صحبت نمی کرد
همینطور خواندیم تا جنگ دیگری شروع شد

Friday, June 10, 2011
 
نصف سیگارم مانده بود هنوز که نصف پایم رفت
روی کاهگل شتک زدم مثل همیشه که مرا نبرید
دیگر نه ادرار می کنم به روح آقام
نه می گذارم کسی صدای ضجه هایم را
فقط یک دور دیگر بگذار بازی کنیم با استخوان های سهند و فرشید

Tuesday, June 7, 2011
 
یکسری بسیجی نصفه هنوز گاهی کنار کارون اند یا کنار کرخه؟
یکسری آدم موجی تمام شبها بندر عباسند

- امام فرمودند
در کنار جبهه بمانید
گلوله ی توپ آمد
و نصف من توی آب افتاد
با نصف از خودم قهرم
نصف من
خیانت کاری است

یکسری بسیجی خسته
مسافر کش خط نواب اند
سیگارهای نصفه
خاطرات نصفه
نمازهای نصفه
امام های نصفه
کلاج های نصفه

- خودم دیشب
خبر گرفتم
گفت بهزادی آقا می گه
سردار اگر می شدی
گفتم
با همین پای نصفه
دنده رد می کنم
سرباز مردم نمی شم