تمارین (جنگ، نوزاد پسر، گریه پشت سر بابا)
غیر گریه
پشت کلهی بابا
حرف بیخود نگویید
- کله همان سر نیست
گردتر است و
مست و تراشیده...
تمام مردهای بیکله جای بیسری
کله نادارند
مثلاً حسین بیسر
قبل بیسر شدن بیکله بود-
بابا
بچهبابا بود
دوست داشت وقت نوزادی
دستتان را بگیرد
دوست داشت به همسایهها بگوید
«من و مادرش خواب نداریم
از دست این بچه»
دوست داشت همسایهها بیان
بگوین این پسربچه
- اشاره کنند به فکلهایت -
بگوین این بچه
زیر دامن دختر ما را
شیشهی خانهی ما را
و آنجای گربهی ما را...
فکر میکرد آن وقت
لبخند هوشمندانهای خواهد زد
پسکلهات خواهد زد
لبخند خواهد زد
و بعد پول شیشه را...
خلاصه کنم بابات
توی جنگ
گلوله خورد
از پس کله
- شاید گلوله نبود
ترکش بود
شاید اصلأ کله نبود
سرش بود
وقتی که توی جنگ مردهای
کسی
این چیزها را
چک نمیکند -
خلاصه کنم بابات
توی جنگ
گلوله خورد
از پس کله
بزرگ نشد
و خاطرات تو
بدون اتفاق افتادن
هنوز
توی کوچه گریان اند
ه https://telegram.me/V4040e
ه https://linktr.ee/chel40e
[+]
----------------------------------
[0]
تصویر: عباس عطار، آفریقای جنوبی، ۱۹۷۷ م
«اکثر عکاسانی که خودشان را «عکاس جنگ» معرفی میکنند، حقیقتاً عکاس جنگ نیستند؛ آنها عکاس صحنهی نبرد هستند. جنگ خودش را به بِزَن و بُکُش در صحنهی نبرد محدود نمیکند.
جنگها پدیدههایی بسیار بسیار پیچیدهاند، چرا که سرمنشایی دارند و مدتی طول میکشد که آشکار شوند و سپس رخ میدهند و عواقبی دارند. من بیشتر به چرایی و تبعات جنگها میپردازم.»
عباس عطار
[+]
----------------------------------
[0]
تا که هیچ اتفاقی نیفتادچند نفر از دشمن
در جنگ تن به تن
و چند تا از ما
روی مینها
و چند بار ما
توی خندقها
و چند تا هواپیما
بر فراز آنجا
و چند شهید
توی پرچمها
تا جنگ تمام شد
تا جنگ بعدی ما
چند روز مانده بود؟
[+]
----------------------------------
[0]
چقدر عراق کشور دوری استولی آسمانش چه خوب و نزدیک است
چقدر
ستاره دارد
مورچه ندارد
مین ندارد
عقرب ندارد
و تمام آسمان هیئتی است
با نوحهخوانهای ژوست
چقدر توی آسمانش
پروانه زیاد است
روح زیاد است
و تشنگی کمتر
انگار هرگز
اینجا
جنگی نبوده
تفنگی نبوده
سربازی نبوده است
[+]
----------------------------------
[0]
کوه از کمر شکسته
تو مردی
و دیوارهای سنگر
پر از جای پای پروانه شد
پروانههای فراری از مرداب
که مثل تو
محتاط و لاغر و زیبایند
تو مردی
ملافه مرد
و زیر پیراهن مرد
و خنده مرد
و من دیگر
به جز گریه در کنار مجنون
کاری نداشتم
[+]
----------------------------------
[0]
سربازهای یخزدهعین سرنیزههای شکسته
یخ
خوابیده توی برف
آفتاب و آتش
سالها ست
از جبهه رفته است
[+]
----------------------------------
[0]
من هم مثل دیگران
جنگجویی
جواد و ریشو هستم
مشکلی با نماز یومیه ندارم
- هر روز نماز خواندن
زیاد سخت نیست
و بهترین جای دنیا
برای نماز خواندن کوه است -
شیر
تفنگش را حمایل کرد
و به مردم گفت
"تا برگردم
سعی کنید حتی اگر مردید
کمتر مرده باشید"
[+]
----------------------------------
[0]
شلوار تا خورده
شلوار تا خورده دارد مردی که یک پا ندارد
خشم است و آتش نگاهش یعنی تماشا ندارد
رخساره میتابم از او اما به چشمم نشسته
بس نوجوان است و شاید از بیست بالا ندارد
بادا که چون من مبادا چل سال رنجش پس از این
خود گر چه رنج است بودن "بادا مبادا" ندارد
با پای چالاک پیما دیدی چه دشوار رفتم
تا چون رود او که پایی چالاک پیما ندارد ؟
تق تق کنان چوبدستش روی زمین مینهد مهر
با آنکه ثبت حضورش حاجت به امضا ندارد
لبخند مهرم به چشمش خاری شد و دشنهای شد
این خویگر با درشتی نرمی تمنا ندارد
بر چهره ی سرد و خشکش پیدا خطوط ملال است
یعنی که با کاهش تن جانی شکیبا ندارد
گویم که با مهربانی خواهم شکیبایی از او
پندش دهم مادرانه گیرم که پروا ندارد
رو میکنم سوی او باز تا گفت و گویی کنم ساز
رفتهست و خالی است جایش مردی که یک پا ندارد...
شاعر : سیمین بهبهانی
[+]
----------------------------------
[0]
قمقه
همیشه وقتی که تشنهای آب کم دارد
و تفنگ
همیشه برای کشتن دشمن
گلوله کم دارد
و برای پر کردن گونی
بیل نداریم
برای بردن مجروحها ماشین
همیشه آخر مرخصی دو نفر را ندیدهای
جنگ همیشه از ایدهآل چیزی کم دارد
به پایم اشاره کرد و گفت
"تو هم سرباز همین جنگی"
[+]
----------------------------------
[0]
سرنوشت را باید مثل آفتاب پذیرفت
آفتاب تفنگ را
و دست را
و چشم را
و آب توی قمقمه را
داغ میکند
سرنوشت
کربلای ۴ غمگینی
پر از اکبران باخ است
[+]
----------------------------------
[0]
دنیا مکان عجیبی است
سالها ست مردهام
و سالها ست
به شوهر رفتی
اما هنوز
پنجشنبهها
نامهی تو
میرسد از مشهد
اما هنوز پنجشنبه
بچههای سنگر
به قصد چشمهای قرمز من
چای را غلیظ میریزند
[+]
----------------------------------
[0]