بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Tuesday, August 28, 2007
 
نفر بوده
گلوله خورده
بعدش دیگر
نفر نبوده

Wednesday, August 22, 2007
 
سنگر به سنگر
جبهه را فتح کردیم
از پترزبورگ
تا پاریس
پر از جنازه مرتضی بود
توی سطل آشغال
چشم آدم انداخته بودند
هواپیما می آمد
تانک می آمد
کماندو می آمد
سگ می آمد
عنکبوت می آمد
عقرب می آمد
دست آدم کنده
توی صحرا بود
سوار های شمر بن ذوالجوشن
دنبال بچه ها بودند

نارنجک انداختم
دشمن نمرد
تیر زدم
دشمن نمرد
دوشکا زدم
دشمن آنجا بود
هیچ جوری نمی مردند
تمام عالم دشمن بود
غرق شدم توی جبهه
غرق شدم توی خاک
توی خاک
پر از سرود و پرچم و سخنرانی است

Monday, August 20, 2007
 
آخر جنگ آخر دنیاست
آخر دنیا را می خواهید؟
قسمت قشنگ زندگیتان
توی همین سنگرهاست
بعدا که جنگ تمام شد
همیشه یاد من می افتید
سخنرانی خوبی بود
حالا برویم سر زندگی
نامه مادر آمده
از وضع پایش راضی نیست
می گوید
مریم
دارد می خارد
زودتر برگرد
چه جور بنویسم برایت؟
دلم برایت گرفته است

Wednesday, August 15, 2007
 
شیر علی هنو
پشت ای قله اس
شیر علی هنو
می چکونه
تا گلوله هس
شیر علی زنده اس
گلوله ام که تموم شه
شیر علی
برنوی خالی رو
رو یه دشت خالی
می چکونه
با گلوله عمیق زرد
درست میون پیشونی
با دستمال بسه قرمز
رو به دستای زخم مهربونی

Tuesday, August 14, 2007
 
به خودت می گویی
این یکی هم
بمیرد
جنگ تمام شده
بدو می روم پیشش
و توی دشت با هم
شلتاق می زنیم
هیچ کس ولی نمی گوید به آدم
جنگ فقط با مردن خود آدم
تمام خواهد شد

Saturday, August 4, 2007
 
شب سنگین است
سنگ است
سقف است
سرباز خوابیده یاد جنگل می افتد
یاد روسریهای قرمز در باد
یاد بچه های باز
باران و
یاد ترانه و
اینها
یاد مرضیه
توپخانه
چشمهایش را می بندد
و همان تکه هایی از تنش
که باقی مانده را
دفن می کند
سرباز خوابیده
جوی کوچکی جاری است
از کناره چشم
رویای پوسیده