بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Friday, August 30, 2013
 
دمشق

مامان صدایش نمی آمد
و من صدایم نمی آمد
مامان نفس نمی کشید
ولی زنده بود
آل زرد
متقال آدمها را
از گلو گرفت
مامان
داد زد فرار کن
فرار
و من از دست آل
به دامن مامان
به صدای غیق
کسی داد زد
"نکش نکش
نفس نکش"
می کشیدم اگر می توانستم

Thursday, August 22, 2013
 
لیلا
کربلای مجید است
مجید کچل است
و کلاه فلزی سبز
و مسلسل کوچک
و لبخند بزرگ دارد
مجید قمقمه هم دارد
قمقمه ی مجید آب ندارد
کربلا تشنه است


Tuesday, August 13, 2013
 
رمبو
مسلسلش را کشید
فریاد زد
"اگر با مردن من
لبلا
حفظ می شود
پس ای تانکهای جهان
 مرا
در بر گیرید"

تانکها
خیره هم را
نگاه می کردند