|
Sunday, February 25, 2007
"بس کنید بس" سربازها ترمز بریده ادامه دادند تا صدای سکوت مسلسل فریاد زد "کافی است"
[+]
----------------------------------
[0]
Saturday, February 24, 2007
سلام بسیجی نه خسته بسیجی خوشحالی بسیجی؟ حالت خوب است بسیجی؟ من را شاعر صدا کنید آقا من را شاعر صدا کنید
[+]
----------------------------------
[0]
Friday, February 23, 2007
گروهبان می گوید به خانه فکر نکنید می گوید جنگ مرد می خواهد من دستم را دور کمر هر کلاشینکفی که می اندازم یاد خنده های تو می افتم
[+]
----------------------------------
[0]
Saturday, February 17, 2007
نه من هفده سال پیش از خواب پریده ام نه تو چنگ می زدی به بالشم که نزن نه من از اضطراب موشک ها خیس کرده ام نه تو از نامه های بابا خیس بارانی نه من راه افتاده ام از جنوب نه تو شمال همه ی ترس ها را گریه کرده ای نه من نه تو جنگ است دیگر تمام می شود / عــُـمر
[+]
----------------------------------
[0]
Tuesday, February 13, 2007
دل تنگ تونگه تفنگم را بده ساقی امشب اختیارم دستته یه چشم به چشمتو چشم دگه ام به دستته گوله بزنی داغت مکنم کا شب پا بده تا صبحش صب پا بده تا غروب خوابت نبره ها گوله درد داره خیلی من زیاد خوردم می دانم
[+]
----------------------------------
[1]
Sunday, February 11, 2007
روی کرخه جای باران گلوله می بارد در هرات جای سنبل خشخاش است در عراق بغداد کربلاست "تهران روزهای بهتری را" احمقید که باور می کنید
[+]
----------------------------------
[1]
سی و سه سال چه کم و چه زود وقتی بابا رفت چهارساله بوده ام چهار ساله چه زیاد و چه بزرگ چه دیر شد همیشه شستشوی سنگ قبر تو با باران بود امروز با من است که هنوز از بوی خیار کردستان سرفه می کنم دیشب عمو را دار کشیده اند مادر خواب پروانه می دید یکی گفت زنده باد مقتدی صدر مقتدی برای من بابا نمی شود
[+]
----------------------------------
[0]
Saturday, February 10, 2007
فرمانده ام جان گفت مسلسل را بردار هدف بگیر و فکر مزرعه نباش گرینگو یک لحظه فکر نارنجکی که ترکیده فکر عباس و مهدی و اینها فکر آتش گرفته ام هایش تفنگ تو بزرگتر است پس تو پیروی یک شیشه دارم یک سیگار و دوست دختری که به نمی دانم در کیر بزرگتری گریخته در زمانی ماضی راست می گفتند سرباز که باشی با هر تفنگکی آخرش می بازی
[+]
----------------------------------
[0]
Tuesday, February 6, 2007
زنده ها این طرف مرده ها اینطرف هیچکدام از زنده ها عاشق مرده ها نباشد و برعکسش مرده ها را سریع دفن کنید از هر وری که باشند ایرانی یا عراقی بعثی یا یانکی یانکی یا رینگو مهم این است که به قدر کافی گلوله خورده باشند و خاک کافی ریخته باشید پلاک ها را همان زیر خاک بگذارید از شنیدن اسمش هم گریه ام می گیرد
[+]
----------------------------------
[0]
Monday, February 5, 2007
دنیا هی تسبیحش را می چرخاند و ما هی مثل مهره های نحیف بر زمین می افتادیم
[+]
----------------------------------
[0]
Sunday, February 4, 2007
وقتی که باران آمد و فواره یکباره ساکت شد و کلاغهای دیوانه توی پارک فریاد کشیدند فهمیدم تو مردی یعنی فهمیدم گلوله خوردی در غربت در تنهایی و جای تمام آن سالها که نترسیدی ترسیدم و جای آن شبها که توی سنگر تاریک گریه کردی خندیدم و یاد همه چیزها را که از یاد برده بودندت فریاد کشیدم
خواهش می کنم اختیار داری وظیفه من بود به هر حال زحمت کشیده بودی
[+]
----------------------------------
[0]
به ما توصیه می کردند موقع برق آمدن صلوات بفرستید برق می رفت جنگ می آمد آدمها می مردند بعد هر چه صدا زدم "صلوات" از توی تاریکی صدای خنده می آمد
"از یادداشتهای یک شهید در لحظه های اول بمباران"
[+]
----------------------------------
[0]
Friday, February 2, 2007
چه باید برایت بگویم مادر؟ ما را توی کربلا مثل جوجه ها سر بریدند چشم های شمر قرمز بود دستهایش قرمز بود و لباسش قرمز بود ما بیگناه بودیم داستان دوشکا را به ما نگفته بودند رفته بودیم اجباری زینب حالش خوب است؟ رضای همسایه هنوز هم گلوله نخورده خبرش را دارم هر کسی که بمیرد می آید اینجا دستهای عباس پیدا شد؟ بچه ها چطورند؟ داستان اصغر را فهمیدم حیوانی پهلوی مادر بزرگ بهتر شد؟ سر بابا بزرگ هم؟ یاد من باشید گریه ولی زیاد نکن دکتر گفت یادت نیست آزمایشت را دیدم چه باید برایت بگویم مادر توی کار Detail نباید رفت قلب محسن دوباره درد می گیرد
[+]
----------------------------------
[1]
|