تفنگها را نگاه کرد و به جنازه های روی زمین افتاده گفت "اکثر سربازها وقتی می میرند هنوز یک گلوله هم نزده اند مگر برای تیرباران سربازهای فراری" و گفت "این همه وقت است که مرده ام هنوز شبها دلم برای زنم تنگ می شود" تمام این دشت لعنتی پر از روح مرده هاست...
[+]
----------------------------------
[1]
Sniper
سر یکی
در
به اضافه
پق
منها
و پای یکی دیگر
در
به اضافه
پق
منها
سینه یکی
در
به اضافه
پق
منها
مانده تنها
یک تپانچه
بی اضافه
ماشه
پق
منها
[+]
----------------------------------
[0]
شبها
خواب می بینم
که مرده ام
و تو
حضرت فاظمه ای
آمده ای
و ماچ کرده ای روی پیشانیم را
و خدا من را
به خاطر آن دختر عرب
که دیشب کشتم
و مادرش فحشم داد
بخشیده
خواب دیدم
که مرده ام
تو آمدی
و من رستگار شدم
[+]
----------------------------------
[1]
گفت "یک روزی می رسد که آدم می فهمد مرده بعد با مسلسلش راه می افتد و به تمام فرمانده ها با گریه شلیک می کند و بعد فرار می کند می رود خانه سرش را زوی زانوی دوست دخترش می گذارد و هیچ فایده ای نخواهد داشت" آشغالهایش را جمع کرد و گفت "من می روم آخرش تیربارانم می کنید به درک!"
[+]
----------------------------------
[0]
گلنگدنش را کشید
و با چشمی گریان گفت
" یک شعر دیگر بخوانی جرت خواهم داد"
و رگبار یک نفر دیگر
سینه اش را جر داد
ما
همچنان
به خواندن شعرهای بی پایه
ادامه می دادیم
[+]
----------------------------------
[1]
- خدا لعنتت کند علی
کم کم
خودم هم
داستان مردنم
یادم رفت
خدا لعنتت کند
اینجا
دوباره
صدای ضجه های آدمها
بلند می شود وقتی
که هی
عینهون دیوانه های احمق
شعر می نویسی
گلوله دیده ای تا به حال دیوانه؟
خورده ای تا به حال دیوانه؟
- نمی دانم
می دانم
شب
خیلی خیلی
تاریک است
و سکوت من را
به سوی
تاریکی پیش می برد
کلاهت را بردار
روی سنگها افتاده
- بگذار همانجا بماند
استخوانهایم
زیر آفتاب تازه رنج می کشند
تو باید بنویسی
تو باید بگویی
من ترسیده بودم
انفجارها اصلا
گلوله ها هرگز
تو باید بنویسی
بعدها
باشد؟
- باشد
[+]
----------------------------------
[1]