بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Wednesday, October 31, 2007
 
آنور خط دیو است
به ما گفتند
و آنسوی خط سرزمین دیوها نبود
آن سوی خط
مردمی بودند
که ما
دیوهای خواب بچه شان بودیم

Saturday, October 27, 2007
 
جبهه های قدیم
اسب داشت
شمشیر داشت
توی جبهه های قدیم
صدای ناله ها کمتر بود
ده به ده که می رسیدی
شراب بود
دختر بود

Monday, October 22, 2007
 
می گفت "همه عشقها با سیگار شروع می شود" بعدش می گفت "من خر بودم قبل اینکه بیایم اینجا سیگاری نبودم حواسم به عاشقی و اینها نبود چون همه عشقها با سیگار شروع می شود" آخرش آنقدر روی آن کوه لعنتی سیگار کشید تا دیده بانهای عراقی دیدند و نزدیک های ظهر منفجر شد...

Tuesday, October 16, 2007
 
مسلسل جدید را نگاه کرد و گفت "ببین جانی قبول داری؟ همه چی داره پیچیده می شه من هنوز کارد دوس دارم هیچی مث کارد نیست کارد خوبه بابام با کاردش پرنده رو رو درخت می زد چند وقت پیش رفته بودم شکار مسخره اس یه بچه ام می تونه با این دوربین جدیدا گراز بکشه" بعد گفت "حالت هنوز خرابه؟ دختره از همون اولشم جنده بود یه ساله سرش نبودی معلومه که می ره پی کس دیگه"

Friday, October 5, 2007
 
من الان پیر شده ام هر چی فکر می کنم یادم نمی آید درخت بادام چه شکلی است. بعدن ها به من می گفتند یعنی وقتی خاطره نوشتن مد شد. که این حرف خنده دار است کسی نمی تواند توی گلدان درخت بادام داشته باشد. آن هم وسط جبهه ولی من یادم هست کاظمی یک درخت بادام توی گلدان رو به روی سنگر داشت و همیشه بهار ها دنبال چاغاله بود که یواشکی به شاخه های بادامش ببندد. بعد زیر درختش می خوابید. درست کنار گلدان و گاهی سعی می رد با دهن یکی از چاغاله ها را بگیرد. همیشه می گفت درخت بادام توی بهار نباید بی چاغاله بماند. بعد می گفت این درخت بادام انیس من است یادگاری و نمی گفت یادگار کی. و به دیوا خاکی سنگر تکیه می داد. هر چه فکر کردم یادم نیامد چه جور مرد. ولی این خوب یادم هست که بعد مردنش بچه ها بهارها برای بادامش چاغاله می گذاشتند...