بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Wednesday, October 26, 2011
 

توی ده دقیقه ی اول بازی
نگاه می کنی و می بینی
که دشت قزمز شد
و تمام سیمها
خاردار شده
بلند می شوی تمام زندگیت را
خاطراتت را
تا می کنی
می دهی به زنت
و خودت را پس می گیری
می روی
می روی
می روی
دنبال خط باریک سرخ
می روی و دیگر
برنمی‌گردی

به بچه ام بگو
اگر روزی
برای کشتن کسی تفنگ خواست
تفنگم احتمالن
در حوالی هویزه افتاده

Monday, October 17, 2011
 
سرهنگ گرسنه بود
و شام هنوز روی نقشه ی جغرافی دشمن آماده می شد
سرباز های سوخته
و نان برشته
و پیاله ای که بوی پــِهـــِن می داد

Thursday, October 6, 2011
 
کاش خاکستر باشم
وقت مردن
کاش باد من را بریزد توی رودخانه
کاش رودخانه من را
ببرد تا دریا
کاش دریا من را
بریزد در اقیانوس
کاش فرصتی شد
تو هم آمدی دریا گردی
با لباس قشنگ همیشه
فکل های نارنجی
اپل های سفت
حیف هیچ وقت نمی آیی دریا
بمب بیخود من را
خاکستر کرد