بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Thursday, March 31, 2011
 
توی جنگ برعکسه
صدا می کنی بخدا رو بر نامه
ستاره ها می رند
صدا می کنی آسمون رو برا ستاره
خمپاره می آد
بر می گردی خونه
خونه بر می گرده
توی جنگ برعکسه

Wednesday, March 23, 2011
 
توی جاده با مرگ قرار دارم
سایه بان زده مرگ روی کوهها
و گلوله ی کوچکی را که
پیشانیم را
را
بوس می کند
و بی حوصله
نگاهم می کند تا
بیایم
تلو تلو خوران هر روزه
برای شاشیدن
برای گریه کردن
شادمانی هزار سال مردگی
بعد از دو دیقه درد

دیرم شده رضا
با مرگ قرار داشتم

- همین و گفت بعد رفت

Sunday, March 13, 2011
 

Thursday, March 10, 2011
 
اگر حبیب تفنگ داشت
سینه خیز روی کوه می خوابید
زیاد را توی دوربین می دید
تق
می زد
در میان پیشانیش
بعد یک پک به سیگارش می زد
و کونه ی سیگارش را
توی خاکها می انداخت
بچه های کربلا از آن پایین
برق را توی چشمهاش می دیدند

اولش خوشحالی بود
بعد صدای تق تق می آمد
و حسین
لوله ی تانک های یزید را می دید
که از شیب تپه می آیند

Tuesday, March 8, 2011
 
توی سنگرم خوابیدم
توی سنگرم نماز خواندم
توی سنگرم دشمنم را کشتم
وقتی برگشتم
خانه مثل همیشه بود
همون آجرای نارنجی
همون تخت خواب کهنه
همون پیژامه ی ساده
هر چه توی خونه جنگیدم
هر چه توی خونه خوابیدم
هر چی نماز خوندم
تو از LA برنگشتی