شبها
از تفنگ خودم می ترسم
از دانه دانه های سنگهای توی گونی
که من را
از دشمنم جدا می سازد
[+]
----------------------------------
[1]
من از شب نمی ترسم
یا از گلوله
از حماسه های لعنتی می ترسم
از نوحه های بیخود
از اینکه بچه ها بر
زمین می مانند
از اینکه رختخواب مرضیه خالی است
شما از چه می ترسید؟
هان؟
شما از چه می ترسید؟
[+]
----------------------------------
[2]
گفت "
بگو صلح خنده دار است
آدم
رگبار
گلوله
موشک
مرگ"
گفت
" بگو
چرت و پرت نبافند
جنگ پایان زندگی نیست
مثل مرگ
"
و بعد
مثل دیوانه ها پرسید
" چرا آخر من
مردم؟
آخر چرا من؟ "
[+]
----------------------------------
[0]
گفت "خمپاره اول اگر بی هوا بیاید آدم سکسکه اش می گیرد و هول خمپاره دوم اگر از سر آدم نپرانید تا ابد سکسکه با آدم می ماند تا خمپاره آخر"
[+]
----------------------------------
[3]
تفنگش را تکیه می داد به دیوار و زیر سایه تفنگش دراز می کشید و یک خط ساده سیاه از چشمهایش مقابل آفتاب حفاظت می کرد. بعد چشمهای لعنتیش را بر می گرداند و من را نگاه می کرد و نگاه لعنتیش می رفت فرو در من و یک جایی را به درد می آورد. بعد از من می پرسید "چرا شوهر کرد؟ مگر من چکارش کرده بودم؟ چرا شوهر کرد؟" عجیب ترین سربازهای مرده بود که همیشه نزدیک ظهر اینجا می آمد.
[+]
----------------------------------
[1]
سید کمال وقتی بدون دستور چایی می آورد یعنی یک کاری دارد ... ناامیدانه می گوید مهندس پشت گردنم می سوزد و سرش را می آورد توی صورتم ... تمام پشت سرش زخم است ... بهداری رفتی ؟ برگه اش را نشان می دهد . از فردا می رود راه دور ... میرم دکتر شخصی ، می شه به سرگرد بگی که من از امروز برم .. استواراز آن اتاق صدا می کند کمال را ...کمال دارد دوباره از اول تا آخر، همه را برای استوارهم تعریف می کند... خم می شود پشت گردنش را هم نشان می دهد . میروم آن اتاق به بهانه برداشتن پرونده ... می گویم استوار بدجوری زخم شده .. با سرگرد صحبت کنیم به جای فردا امروز برود ... روی " کنیم " تاکید می کنم ... قند را با زبان هل می دهد گوشه لپش می گوید : بابا این دکتر نمی ره ... می خواد بره بخوابه بغل نامزدش ... کمال نمی گذارد حرف استوار تمام شود ... برگه را از زیر دست استوارمی کشد و بلند می شود که برود ... دستش اصلا نمی لرزد...
ولباگ (+)
[+]
----------------------------------
[0]
از جبهه ها چیز کمتری بنویس
جنگ اصلی
جای دیگری اتفاق می افتاد
[+]
----------------------------------
[1]
می شود
برای خودت
پیرهن سفید بدوزی
چه فایده آدم کفن داشته باشد
ولی جنازه نداشته باشد
[+]
----------------------------------
[1]