بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Saturday, May 5, 2007
 
تفنگش را تکیه می داد به دیوار و زیر سایه تفنگش دراز می کشید و یک خط ساده سیاه از چشمهایش مقابل آفتاب حفاظت می کرد. بعد چشمهای لعنتیش را بر می گرداند و من را نگاه می کرد و نگاه لعنتیش می رفت فرو در من و یک جایی را به درد می آورد. بعد از من می پرسید "چرا شوهر کرد؟ مگر من چکارش کرده بودم؟ چرا شوهر کرد؟" عجیب ترین سربازهای مرده بود که همیشه نزدیک ظهر اینجا می آمد.