بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Saturday, January 30, 2010
 
این سنگر
گه گرفته بسکه توپ بیرون بود
و ما برای اجبار
توی سنگر قضای حاجت
بعد توی سنگر توپ
و ما و قضای حاجت
و ساندویچهای مانده
و تاقه های مسلسل خالی
یکجور باهالی
در هوا ول شد
مثل اینکه اصلن
وجود نداشتیم

Monday, January 11, 2010
 
وقتی که اینجا مه است خوبیش این است که هیچ چی اطرافت نیست. حتی توی مه آدم رد گلوله را هم تا نخورده نمی بیند. کاشکی یک چیزی مثل مه برای صداها هم بود ساکت ساکت بدون صدای چکمه های مردم بدون صدای گلوله ی اتفاقی. آنوقت آدم چکمه هایش را زیر سرش می گذاشت و می خوابید می خوابید می خوابید...

Saturday, January 2, 2010
 
بین من
تا کشورم
یک رودخانه فاصله است
و بین من
تا رودخانه یک سرباز
بین من
تا سرباز یک گلوله
و بین من
تا گلوله یک تفنگ
اینها حرفهای سردار است
من استفاده های بهتری
برای گلوله می شناسم