بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Tuesday, October 31, 2006
 
بوسه هایم را
برایت پست می کنم مامان
کمی نوازش برایم توی پاکت بگذار
اینجا همه به من می خندند
به دستهای تو
احتیاج شدید
می داریم

Monday, October 30, 2006
 

 یک بوسه برای آغاز جنگ

یک لرزش برای پایان
تپه ها را لبیک می گفتم
من در شیب خط الراس کانی مانگا
زنی را دیده ام
بی شال
بی شلوار
آن قدر که به پایان جنگ می ارزید

Sunday, October 29, 2006
 
دلم برات تنگ شده مهري
با مسلسل روي سينه سعدون
گلوله گلوله
نوشتم كه
دلم برات تنگ شده مهري

Thursday, October 26, 2006
 
تفنگ را پاک کن
گلوله بگذار
مسلح کن
نشانه بگیر
درق
نمی گیرد
زود
راحت می شوی

Saturday, October 21, 2006
 
تفنگ
تيربار
خنجر
اسم بچه هاي من است
مادرش مليحه برايم نامه مي نويسد
مي گويد
نميداند اينها را كه زاييده
مي گويد
"مرتضي جان برگرد"

Thursday, October 19, 2006
 
امیر
کف گیر زورمان به ته دیگ خورده است
نگران بچه هایمان هستیم
نگران زنهایمان
و اینکه خانه هایمان الان
لطفا دستور بده زودتر یا امیر
ندهی
خدا را چه می بینی
دست بچه ها روی ماشه می رود
 

 سربازها باید دو روز بروند خانه

زن هاشان پریود نباشند باید
بروند شب در زیر چراغ خاموش اتاق
سرباز به دنیا بیاورند
هنگ های زیادی مفقود است
ما به فوج فوج سرباز محتاجیم

Tuesday, October 17, 2006
 
از cleavage تپه
بوي سيگار مي آيد
فرمانده
سيگار آخر را خاموش مي كند
و فكر مي كند
به دود
و به تپه
و به دستهايي
كه توي دامنش افتاده
سربازها مرده اند
كسي ديگر او را
مي شود حالا
تسليم شد
زندگي ارزشش را دارد
از cleavage تپه
بوي سيگار مي آيد

Monday, October 16, 2006
 
1734287612
احمد حسین
3214536543
مجید باقری

را کشت

34523645737
گلوله شلیک شد
1324568
نفر دیگر هم مردند
45
ژنرال تحت تاثیر قرار گرفت
7
رییس جمهور گریست
0
مملکت فتح شد
1324550
مادر می گریستند
 
چكمه هاي براقتان را
ببوسم سردار
يادتان مي آيد
مجيد من را
توي كدام جبهه جا گذاشتيد؟

Sunday, October 15, 2006
 

 روی دیوار جای عکس نیست

جای تسبیح است
روی پیشانی جای مهر نیست
جای گلوله است
روی دل جای تو نیست
جای خنجر است
روی نامه جای گلایه نیست
جای خدانگهدار مادر است
روی پوتین جای خاک نیست
جای خون مرتضای تیپ علی اکبر است
روی لب جای بوسه نیست
جای اشهد ان لاالاالله شهید ِ آخر است
 
سنگر برای گلوله دیوار ندارد
سنگر برای سرباز دیوار دارد
و گلوله نگهبان است
و فرمانده
که سرباز توی سنگر بماند
منتظر بماند تا
گلوله ها
کشنه اشان که شد
بیایند سراغش

Friday, October 13, 2006
 
به كلاش تكيه داد
و دستش را گذاشت روي زخمش
"بچه ها برويد عقب
جبهه را من
نگه مي دارم"
ما به مدرسه ها رفتيم
و جبهه
هنوز روي شانه هاي او بود
بار آخري كه اسمش را
روي يك خيابان ديدم
 
هویزه
هوایت گرم است؟
چرا من اینقدر تو را نمی دانم؟
صدای خندیدن بچه هایت کجاست؟
زنها چرا تاوه دیگر
روی سر نمی گیرند؟
هویزه
هویزه
اینجا چقدر تاریک است
و هر چه بال می زنم
چرا دیواری؟
توی سرم صدای گلوله می آید
صدای مسلسل
کلاشینکف نمی گذارد بخوابم
ژ سه صدایم می کند
پرواز می کنم توی تاریکی
هویزه؟
هنوز هوایت گرم است؟
دیگر تو را نمی دانم
یادم نیست
هویزه؟

Wednesday, October 11, 2006
 
گلوله دشت را شخم زد
و توی شخم
سرباز دانه دانه
انگشتش را کاشت
بند به بند
شاعران
به قلبهای پلاسیده
آب می دادند

Tuesday, October 10, 2006
 
يك آواز محلي بخوان سرباز
تمام دشت
تشنه آواز هاي تو هستند
دل فرمانده ها گرفته
اسيرها اعدام شدند
مجروحين بي هوشند
خون زيادي از سربازها رفته
سرم تمام شده
آب نداريم
ظرفها سوراخ است
و چكمه هاي سربازان
تمام ستاره ها افتاده
ماه تاريك است
طوفان آمد
روز و شب يكي است
آزاده ها اسير گشته اند
از گلوي بريده ات
آواز بخوان سرباز
روز خسته
تشنه آوازهاي توست

Monday, October 9, 2006
 
سرباز
آغاز تنهايي است
فرمانده
پايان آدم
سنگر
جاي امني نيست

گلوله از لاي سوراخها
مي گويد
 
سه صلوات و بعد
بوی تند عرق
شاش
بوی من روی مین نمی روم ها
یک باریکه رد خون
از دماغ کسی که از فیل افتاده بود
از کون
و باد ِ همیشه گرم هور
نخل مجنون
جزیره مجنون
و ردپای کسی در سنگری که خالی بود
سایه ها هم خواب نداشتند
وقتی کرور کرور منور از آسمان می بارید

Saturday, October 7, 2006
 
گلوله حق دارد
سرباز حق ندارد
سکوت کنید
من حرف می رنم حالا
مسلسل گفت

Thursday, October 5, 2006
 
گلنگدن که کشیدی
چاره اش شلیک است
قد که کشیدی
پاداشت گلوله
تفنگ را بگیر
خف کن
زیر سنگر
معصوم را
تا چهارده بشمار
آن وقت
توپها سرودشان را
آغاز می کنند
تا بفهمی چی شد
معصوم ها
به رویای معصومه ها پر
کشیده اند
 
تانک
ماشین بزرگ است
سوار تانک شو
به عابران پیاده نگاه نکن
آدم را له کن
خانه را آتش بزن
علف را له کن
جنگل را آتش بزن
برو برو
تا به آخر آر پی جی رسیدی
حالا
بوم
هیچ کس سوختنت را نمی بیند

Wednesday, October 4, 2006
 

 من آن قدر حق دارم که فقط یک شب همین امشب جنگ را تمام کنم بگذارم کنار و به عمران صلاحی فکر کنم . آی نسیم سحری ی ِ دل ِ پاره دارم چند می خری

حالا که وبلاگ جنگ است از عمران می گویم . شعری دارد عمران که رد آن پدری به فرزندش دلدلری می دهد که اینها بمب نیستند بلکه آتش بازی ست . . . و در آخر می گوید پدر امید و تکیه گاه خانه بود اما خودش مثل بید می لرزید . فکر می کنم یکی از زیباترین شعرهای جنگی دنیا باشد . نمی توانم چیز زیادی بگویم همین کافی ست . بگذارید کمی گریه کنم امشب دلم گرفته است

Tuesday, October 3, 2006
 
بيابان تاريك
و آدم كه
قدم به قدم
تپ تپ خسته
مي رود
توي تاريكي
و با صدايي كه نشنيده
آخ
سوخ...
تمام مي شود

Monday, October 2, 2006
 
كلاش
خسته
نان لواش كهنه
چشمهاي مريض
جنگ تا ابد
ادامه خواهد داشت
 
خسته گفتیم
هان گروهبان؟
گریه کرد
گفت
بروید
هرکدام
گلوله ای را که باید
کارش را بسازد بیابد
گفتیم
اما
گفت
بچه ها فکر من نباشید
گلوله من
اینجا بود

Sunday, October 1, 2006
 

 رابعه پشت دیوار

من پشت نیمکت
باد
باد
باد
می وزم روی ویرانی های رابعه
روی استخوان ها
زخم ها
دردهای بی درمان
کاش خمپاره پاره ات نمی کردند
کاش از خرمشهر بوی لاله نمی آمد
کاش خور جای شنا بود
کاش بابا هنوز دست داشت
کاش
رابعه
رابعه
رابعه
بگذار باد بوی مرا بیاورد از جزیره ی مجنون