آتش بس
خنده دارترین لطیفه های دنیاست
خون و\آتش هرگز
بس نمی شوند
[+]
----------------------------------
[0]
ضجه
خورشید
بی قرار غروب کرده است
شط
جنازه ها را
سوار کرده است
مسلسل ها
سراغ سربازهایشان را گرفته اند
[+]
----------------------------------
[0]
میمیری
می دانی که می میری
نمی فهمی تیغ آخری دست کدام اینهاست
ولی فکر می کنیض نباس طولش داد
ضربه ی آخر
لزومن باید بسیار زیبا باشد
و صدای افتادن شمشیر
روی سنگ
نه یک تق ساده باشد
نه یک دنگ لوس
باید بگوید
"هه
وقت مردن هم تنها بود "
[+]
----------------------------------
[0]
"شب نه شب باشه نمی آم" دکل همه کاری رو پایه بود بش بگیم هر چی بگیم بیا بریم شهردار بصره رو بکشیم پایه بود ولی عملیات شب رو توی سنگر می خوابید برادر حمادی می گفت "کم اند آدمایی که برادرشون رو کشته باشن" مجید همیشه می پرید وسط "شب بوده خوب برادر آتیش دشمن سنگین بوده نفر به نفر چشاش رو باز می کنه می بینه خنجر تا دسته توی سینه ی جواده" حمادی همینطور که می رفت گفت "شایدم خیال کرده باشه شایدم خیال کرده باشه"
[+]
----------------------------------
[0]