بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Sunday, October 28, 2012
 
آتش بس
خنده دارترین لطیفه های دنیاست
خون و\آتش هرگز
بس نمی شوند


Tuesday, October 23, 2012
 
ضجه

خورشید
بی قرار غروب کرده است
شط
جنازه ها را
سوار کرده است
مسلسل ها
سراغ سربازهایشان را گرفته اند


Monday, October 15, 2012
 
میمیری
می دانی که می میری
نمی فهمی تیغ آخری دست کدام اینهاست
ولی فکر می کنیض نباس طولش داد
ضربه ی آخر
لزومن باید بسیار زیبا باشد
و صدای افتادن شمشیر
روی سنگ 

نه یک تق ساده باشد
نه یک دنگ لوس
باید بگوید
"هه
وقت مردن هم تنها بود "


Sunday, October 7, 2012
 
"شب نه شب باشه نمی آم" دکل همه کاری رو پایه بود بش بگیم هر چی بگیم بیا بریم شهردار بصره رو بکشیم پایه بود ولی عملیات شب رو توی سنگر می خوابید برادر حمادی می گفت "کم اند آدمایی که برادرشون رو کشته باشن" مجید همیشه می پرید وسط "شب بوده خوب برادر آتیش دشمن سنگین بوده نفر به نفر چشاش رو باز می کنه می بینه خنجر تا دسته توی سینه ی جواده" حمادی همینطور که می رفت گفت "شایدم خیال کرده باشه شایدم خیال کرده باشه"