بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Wednesday, April 27, 2011
 

کمی توقف کن جنگ

من گرسنه ام

و باید نامه ی مادرم را بخوانم

بعد می توانی دوباره بباری از آسمان


Tuesday, April 26, 2011
 
بعد کشتن تمام سربازهای دشمن
نوک تفنگت را فوت می کنی
و ساز دهانیت را در می آوری
و می گویی
"ول"

بلند شو سرباز
ریور راید تا ابد پایان ندارد

Monday, April 18, 2011
 
گلوله
جایزه اش ستاره است
ستاره
جایزه اش دختر
دختر
عوض می کند زندگی آدم را
و داستان زندگی آدم را
در کتاب می نویسند

داستانت را
بذار می نویسم حمید
گلوله خوردی
ستاره شوهر کرد
دخترها از عکس جنازه ی پرپر
در کتاب ترسیدند
داستانت را
بذار می نویسم

Monday, April 4, 2011
 
آن شب مسلسلم آتش حشری بود، هی عراقی کشتم هی عراقی کشتم شبیه این فیلم ها از این جیپ ها سوار شدم که ما نداریم از جاده زدم بیرون کا، آف رود گذاشتم سمت بصره بصره اتوبان داشت دشمنها حهمه کف کردند اگر بنزینم تمام نمی شد خود صدام را هم می کشتم بیخود نمی آوردندم اینجا من را به اسیری...