پر را بلند کرد و گفت "به پرنده هم رحم ندارند این بعثی ها" همه با خودشان گفتند "ما هم" ایرانی ها آنور خط بودند...
[+]
----------------------------------
[0]
اولش سه تا قمقمه بود
و ما سی نفر بودیم
باید دقت می کردیم
صاحب گردان گفت
بعد فقط من
و یک رودخانه بودم
[+]
----------------------------------
[0]
یک سوسن کوچک هست
بالای تپه ی روبرو
که من
را یاد سوسن خودم می اندازد
همانقدر نازک
همانقدر قرمز
همانقدر تازه سال
همانقدر غمگین
وقتی که باران می بارد
[+]
----------------------------------
[0]
با اولین برف سرجوخه نامور گورش را گم کرد
بیست سال از آن روزها گذشت
گور پدر هرچه !!!
[+]
----------------------------------
[0]
Broke back Mountain
گلوله ها
گریه و اینها
و تفنگهای ژ سه
عاشق کلاش های معصوم
دشت داشت پشت شیشه ها تکان می خورد
یک چیزی
توی کله ام می گفت
آه عشق من
عشق من
پروانه
و مثل یک
ثاقب قرمز
توی شب گم شد
اولش دو تا بودیم
من و مجید سعدی
سعدی مطلق
بعد هم
شب بود
باد لای نخلها تکان میخورد
و رد رفتن موج
و رد رفتن شن
و رد عروق
و عشق دردناک
و درد دردناک
و خندۀ مهمل
و تفنگ
و بلندی
و سیاهی یک
پرندۀ ریشوی مهربان
که شب گم شد
"برادر امشب جا نیست
من همین اینجا می خوابم"
چایی قرمز
رودخانه
مجید
مجید
مجید
ویفر قرمز
و آبادان
زندگی همینها هم بود
[+]
----------------------------------
[0]