یک جای دوری
یک موشک دوری را
ساختهاند
که خانهی مرا خراب میکند
که همین نزدیکی است
یک جای نزدیکی من
ناامیدانه دستم را
از روی زخم دردناکی برمیدارم
و چشمهام
میرود به خواب دور دریا
- یا چشمه یا رودخانه
یا اسب
یا مدرسه
یا بار
جای دیگری که
مردم هستند
و بسیار از من دور است -
- توی سرنوشت من
نوشته بود
شوهرم
مثل تمام مردهای تنها
جای دوری از دنیا میمیرد
هیچ چیز از بروس نمیماند
جز پق گریهای
تابوتی
و پرچمی
[+]
----------------------------------
[0]
توی بچگی است که آدم یکطورهایی میفهمد که به این راحتی هم نمیشود مرد. دفعهی اولی که با یک نفر دعوا میکنی و هم را روی داغی آسفالت زخم میکنی وقتی که خستهای یا کتک خوردهای و گریهات گرفته چون فکر میکنی که داری میمیری از مادرت داداشت بابات یاد میگیری کمکم که نه بابا با کمیخون یک مشت کمی گیج و بیجان تو خیابان افتادنن یا یک توپ چل تیکه که فرهاد قایم کوبیده روی تخمهات و درد جانت را گرفته آدم نمیمیرد راستش جنگ برعکس بچگی است مردم قشنگ میبینی با تن محکم و بینهایت سلامت و چند دقیقه بعد میبینی از جایی افتاده مرده یا گلوله خورده کنارش و الان باید چشمهای قشنگش را از توی رودههایش در بیاوری و حتی سادهتر تفنگش در رفته و ددوتای انگشتهاش را انداخت روی خاک. هر کسی که میبینی ممکن است بعد چند ساعت بمیرد. به قول آقای حشمتی حالا خداحافظ اگر شد دیدار بعدی
[+]
----------------------------------
[0]