بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Tuesday, September 17, 2019
 

یک جای دوری
یک موشک دوری  را
ساخته‌اند
که خانه‌ی مرا خراب می‌کند
که همین نزدیکی است
یک جای نزدیکی من
ناامیدانه دستم را
از روی زخم دردناکی برمی‌دارم
و چشم‌هام
می‌رود به خواب دور دریا

- یا چشمه یا رودخانه
یا اسب
یا مدرسه
یا بار
جای دیگری که
مردم هستند
و بسیار از من دور است -

 - توی سرنوشت من
نوشته بود
شوهرم
مثل تمام مردهای تنها
جای دوری از دنیا می‌میرد
هیچ چیز از بروس نمی‌ماند
جز پق گریه‌ای
تابوتی
و پرچمی


 
توی بچگی است که آدم یک‌طورهایی می‌فهمد که به این راحتی هم نمی‌شود مرد. دفعه‌ی اولی که با یک نفر دعوا می‌کنی و هم را روی داغی آسفالت زخم می‌کنی وقتی که خسته‌ای یا کتک خورده‌ای و گریه‌ات گرفته چون فکر می‌کنی که داری می‌میری از مادرت داداش‌ت بابات یاد می‌گیری کم‌کم که نه بابا با کمی‌خون یک مشت کمی گیج و بی‌جان تو خیابان افتادنن یا یک توپ چل تیکه که فرهاد قایم کوبیده روی تخم‌هات و درد جان‌ت را گرفته آدم نمی‌میرد راست‌ش جنگ برعکس بچگی است مردم قشنگ می‌بینی با تن محکم و بی‌نهایت سلامت و چند دقیقه بعد می‌بینی از جایی افتاده مرده یا گلوله خورده کنارش و الان باید چشم‌های قشنگ‌ش را از توی روده‌های‌ش در بیاوری و حتی ساده‌تر تفنگش در رفته و ددوتای انگشت‌هاش را انداخت روی خاک. هر کسی که می‌بینی ممکن است بعد چند ساعت بمیرد. به قول آقای حشمتی حالا خداحافظ اگر شد دیدار بعدی