بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Sunday, March 25, 2012
 
Mother care

بچه ام در حالت بازی
با سنگهای قبر
وقتی حواسم نبود
و قبر بابایش را می شستم
لیز خورد
و توی یکی از تابلوها افتاد
با سربندی و
ریش و لبخندی
گفتم
گفتم
"کودکم را بدهید
من کودکم را بوس نکرده بودم
لپهای قرمزش را
و دستهای چاقش را
بوس نکرده بودم
کنارش نخوابیده بودم به قدر کافی"

بچه ام ساکت بود
از توی تابلو
مردهای غمگین ریشو نگاهم می کردند

Wednesday, March 14, 2012
 
راخمان

هیچ حسی راجع به پام نداشتم انگار پام یخ زده بود مثل اون بار که با بچه ها یخ حوض و شکستیم و من رفتم تو حوض تقصیر رضای قمری خانوم شد همون که بزرگیاش دکتر شد همون اون گفت "پن زار دادنی ام اگه تا ده شماره دووم بیاری" گفتم به خودم دووم می آرم من پسر مصطفای خرکله ام مصطفی سرش رفت حرفش نرفت انقد آدم کشت تا گرفتنش روی دار گریه نکرد پا نزد خرخر نکرد روی دار مرد گفت "بدون کفش بی جوراب" هه باید پاشو می دیدن بی جوراب ولی خیلی نامردی بود پای آدم یخ می کرد خیلی یخ می کرد رو همون سیمانشم یخ میکرد خوب زمستون بود زمستون چله زمستون کردستان شما جنوبی ها از این چیزا ندیدین گفتم می رم دووم میارم سربازی کسی رو نکشته راهش دوره ولی سرد نیست سخته گشنه ولی نمی مونم چش به هم بزاری سالی رفته دو چشم به هم بزاری برگشتم با گل و شیرینی با همون موتور قشنگه تک چرخ می زدم می ترسیدی جیغ می کشیدی چیزی نبود رفته بودم حوض ناز بودی وینگیل گیل موهات پاش بود میون صورتت تو سیایی زمستون وا جیغ می کشیدی "بی بی... بی بی..." من همه اش می خندیدم پام یه جور نازی سر بود خون نمی اومد ولی پامو حس نمی کردم صدا زدم "مجید بپر مجید بزنیم به چاک اوضا درامه" اومدم بلند شم ول افتادم به راست دستم پریده بود سفت خورد صورتم زمین مزه خاک رفت دهنم خاک خونی خونی خاک نا پاکیزه...