بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Monday, October 28, 2013
 

یک چیزهایی را نمی شود درست کرد توی جنگ آدم این را خیلی زود می فهمد مثلن اگر دل زن آدم از آدم گرفته باشد. می شود داد داوود برایش نامه بنویسد اگر از آدم طلاق بگیرد می شود در ایام مرخصی داد شیخ برات دوباره عقدش کند ولی اگر شوهر کرد این مثل گلوله ایست که کله ات را پرانده یا توپی که پایت را کاری از تو برنمی آید جز اینکه تکه های تنت را نگاه کنی و پلک بزنی.
دلم زیاد تنگتان می شود مریم خانم عباس اینها...

Monday, October 21, 2013
 

سختی زندگی های جنگ به تیر خوردن نیست. تیر خوردن حالا گلوله ی بزرگ یا کوچک خوردن و مردن قسمت ساده ی جنگ است. قسمت سخت جنگ بعد جنگ اتفاق می افتد. بعد ساکت شدن مسلسل ها خاموش شدن آتش وقتی که بوی آدم سوخته هنوز تو هواست. هنوز قلپ قلپ خون آدم نیمه مرده می رود به خاک وقتی که تکه های برادرت را در مشمای مشکی می ریزی و تازه بعدش وقتی خبر مردن خواسگارت می آید و تازه بدتر وقتی که می روی پارک و بابایت برای دروازه بانی یک پا کم دارد. و تازه بدتر وقتی هزار سال زخمهات به تخت چسبیده و نمی شود تکان بخوری و تازه بدتر وقتی که سالم بر می گردی و هر کس که دوست داری مرده و از هر کی که زنده مانده بیزاری.

سختی جنگ به تیر خوردن هایش نیست...

Wednesday, October 9, 2013
 
باد می وزید بر

دو دشمن موفرفری
که هر دو شهرشان را
در کنار قلبشان
نگاه داشتند
و هر دو مادری شصت ساله با
 گیسهای صاف داشتند
و هر دو
پدر نداشتند
و هر دو
از دختری که دوست داشتند
خبر نداشتند
دو دشمن
که  از تمام شب
یک ستاره داشتند
ستاره ای
 که مال هیچکس نبود


Friday, October 4, 2013
 
دایه دایه

توی این دشت کیری 
هزار برادر مرده دارم 
و تقاص خون مرا 
تنها 
باران خواهد داد
چشیامه بونید
آفتاب زیبای شما
 هرگز
به سربازها نتابیده