بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Monday, October 21, 2013
 

سختی زندگی های جنگ به تیر خوردن نیست. تیر خوردن حالا گلوله ی بزرگ یا کوچک خوردن و مردن قسمت ساده ی جنگ است. قسمت سخت جنگ بعد جنگ اتفاق می افتد. بعد ساکت شدن مسلسل ها خاموش شدن آتش وقتی که بوی آدم سوخته هنوز تو هواست. هنوز قلپ قلپ خون آدم نیمه مرده می رود به خاک وقتی که تکه های برادرت را در مشمای مشکی می ریزی و تازه بعدش وقتی خبر مردن خواسگارت می آید و تازه بدتر وقتی که می روی پارک و بابایت برای دروازه بانی یک پا کم دارد. و تازه بدتر وقتی هزار سال زخمهات به تخت چسبیده و نمی شود تکان بخوری و تازه بدتر وقتی که سالم بر می گردی و هر کس که دوست داری مرده و از هر کی که زنده مانده بیزاری.

سختی جنگ به تیر خوردن هایش نیست...