|
Sunday, December 31, 2006
مرا ولی عمیق دفن کن دنیا برایم چیزی نداشت نمی خواهم صدای پوتین تق تق که تا ابد از اینجا می گذرد می دانم مرا بیدار کند اگر بیدار شوم مرا دوباره می برند سربازی مادرم دوباره می آید توی سر زنان خواهرم دوباره شوهر خواهد رفت مرا عمیق دفن کن و دشت را بنفشه بکار من زیاد درد کشیدم
[+]
----------------------------------
[0]
Saturday, December 30, 2006
باید فرار کرد قصاب قادسیه آمده مرتضی بیا فرار کنیم پشت بالهای فرشته دیگر امن نیست صدام آمده هانیه قصاب آمده روی گورم خاک نریز برمی گردم این جا جای ما نیست
[+]
----------------------------------
[0]
Wednesday, December 27, 2006
آدمها سرنوشتشان دو قسمت استآنها که آن برادرند که وقتی نوجوون است غرق خون می شود و آنها که به آهنگش گوش می کنند...
[+]
----------------------------------
[0]
Monday, December 25, 2006
گلوله آمد در سنگر را زد گفت من مال فیلمهای جان وینم گفته بیا بخور توی سنگر مهدی مهدی هست؟ گفتیم نمی دانیم یک مهدی اینجا بود توی جنگ قبلی شهید شد پرسید بار چندمش بود کجا؟ توی دهلویه گفتم نه بابا تازگیها دهلویه آرام است گفت باید گلوله باشی تا بدانی هیچ جای دنیا آرام نیست بعد سکوت کرد به سمت آسمان رفت و توی آسمان منفجر شد
[+]
----------------------------------
[0]
Sunday, December 24, 2006
فکر کن مسلسل دستمال کاغذی است و سربازها لک های روی پنجره اند پنجره را برق انداختند اما آفتابی از آسمان نتابید به حکمتش فکر می کردم که کسی مرا با گوشه یک دستمال دیگر پاک کرد
[+]
----------------------------------
[0]
Saturday, December 23, 2006
کِلاش دستش بود کُلاش از سرش افتاد مُرد با گلوله دشمن مَرد یاد حلقه های موی دخترش افتاد زرد رنگ پیراهنش لیلا بود درد لحظه لحظه آمد بالا سرد دست مهربان بابا بود زرد چهره مادر لیلا و رزمندگان اسلام جنگ تحمیلی سرد دست مهربان بابا بود سرد نبرد رزمندگان جنگ تحمیلی سرد دست مهربان بابا بود سرد سرد سرما پشت چشمهای لیلا بود
[+]
----------------------------------
[0]
Saturday, December 16, 2006
جناب سروان تلوی جلویی پر مین ضد نفر بود هر کدامش یکی از نفرها را کشت من جزو کشته های اول بودم چون گفته بودید گزارش لازم از نکیر و منکر اجازه گرفتم در پایان با عرض تشکر از زحمات جنابعالی و تشکر از جاسوسی که گرای ما را به دشمن داد امیدوارم خسته نباشید اجازه مرخصی قربان بچه ها در قیامت منتظرم هستند
[+]
----------------------------------
[0]
Monday, December 11, 2006
کشته های جنگ جهانی دوم و کشته های گارد ملی آمریکا و سربازهای کشته چینی و سربازهای روسی یک پا برای مجید و مرتضی و مهدی گریه می کردند مردن خوب است ولی بی دلیل مردن نامردی است
[+]
----------------------------------
[0]
Friday, December 8, 2006
شنبه لشگر بودیم یکشنبه دسته دوشنبه گروهان سه شنبه تشنه بودم چهارشنبه خسته هم بودم پنج شنبه تاریک بود جمعه عکسم دست مریم بود تمام هفته دوستش داشتم
[+]
----------------------------------
[1]
Wednesday, December 6, 2006
ونگ! ونگ! تا پیروزی...
گهواره ام تکان خورد، ضربدرهای شیشه لرزیدند؛ مادر درانتهای تفنگ قنداقم کرد؛ من ونگ می زدم؛ پرت می شدم از حواسش . لا ! لا ! می شنیدم و اوف می شدم، لولومی دیدم و بوف می خوردم. پستانکی بود توی دهانم، سکوت... جای پستانی که مثل قوطی های زرد، شیرش خشک... می گویند ، می ترسیدم از صلواتی، که آلش مادرم را برد: دل پیچه از نعره ای که بعد خواندم: - آر.پی.جی بسته به نافم سیلی که بعد خواندم: - او.آر.اس شبیه کسی که بعد خواندم: - عیسی، زبان واکردم توی گهواره: ونگ! ونگ! ماما! می می!... ماما می می اش رمق نداشت، بابا بی پا به خانه برگشته بود....
علی مسعودی نیا
[+]
----------------------------------
[0]
Monday, December 4, 2006
توپ تانك مسلسل ديگر اثر ندارد صدام جز خودكشي راه دگر ندارد
[+]
----------------------------------
[0]
Saturday, December 2, 2006
بامداد شد و عطر مسلسل ميان سنگرها پيچيد صبحانه عسلي نارنجك بود سربازها قبل انكه بيدار شوند خوابيده بودند
[+]
----------------------------------
[1]
|