بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Sunday, December 31, 2006
 
مرا ولی
عمیق دفن کن
دنیا برایم چیزی نداشت
نمی خواهم صدای پوتین
تق تق
که تا ابد از اینجا می گذرد می دانم
مرا بیدار کند
اگر بیدار شوم
مرا دوباره می برند سربازی
مادرم دوباره می آید
توی سر زنان
خواهرم دوباره شوهر خواهد رفت
مرا عمیق دفن کن
و دشت را بنفشه بکار
من زیاد درد کشیدم

Saturday, December 30, 2006
 
باید فرار کرد
قصاب قادسیه آمده
مرتضی بیا فرار کنیم
پشت بالهای فرشته دیگر امن نیست
صدام آمده هانیه
قصاب آمده
روی گورم خاک نریز
برمی گردم
این جا جای ما نیست

Wednesday, December 27, 2006
 
آدمها سرنوشتشان دو قسمت استآنها که آن برادرند که وقتی نوجوون است غرق خون می شود و آنها که به آهنگش گوش می کنند...

Monday, December 25, 2006
 
گلوله آمد
در سنگر را زد
گفت
من
مال فیلمهای جان وینم
گفته بیا بخور توی سنگر مهدی
مهدی هست؟
گفتیم
نمی دانیم
یک مهدی اینجا بود
توی جنگ قبلی شهید شد
پرسید
بار چندمش بود
کجا؟
توی دهلویه
گفتم نه بابا
تازگیها
دهلویه آرام است
گفت
باید گلوله باشی تا بدانی
هیچ جای دنیا آرام نیست
بعد سکوت کرد
به سمت آسمان رفت
و توی آسمان منفجر شد

Sunday, December 24, 2006
 

 فکر کن

 مسلسل دستمال کاغذی است

و سربازها
 لک های روی پنجره اند
پنجره را برق انداختند
اما آفتابی از آسمان نتابید

به حکمتش فکر می کردم که کسی
مرا با گوشه یک دستمال دیگر
پاک کرد

Saturday, December 23, 2006
 
کِلاش دستش بود
کُلاش از سرش افتاد
مُرد
با گلوله دشمن
مَرد
یاد حلقه های موی دخترش افتاد
زرد
رنگ پیراهنش لیلا بود
درد
لحظه لحظه آمد بالا
سرد
دست مهربان بابا بود
زرد
چهره مادر لیلا
و رزمندگان اسلام جنگ تحمیلی
سرد
دست مهربان بابا بود
سرد
نبرد رزمندگان جنگ تحمیلی
سرد
دست مهربان بابا بود
سرد
سرد
سرما
پشت چشمهای لیلا بود

Saturday, December 16, 2006
 
جناب سروان
تلوی جلویی
پر مین ضد نفر بود
هر کدامش یکی از نفرها را کشت
من جزو کشته های اول بودم
چون گفته بودید
گزارش لازم
از نکیر و منکر اجازه گرفتم
در پایان
با عرض تشکر از زحمات جنابعالی
و تشکر از جاسوسی
که گرای ما را
به دشمن داد
امیدوارم خسته نباشید
اجازه مرخصی قربان
بچه ها در قیامت
منتظرم هستند

Monday, December 11, 2006
 
کشته های جنگ جهانی دوم
و کشته های گارد ملی آمریکا
و سربازهای کشته چینی
و سربازهای روسی یک پا
برای مجید و مرتضی و مهدی گریه می کردند
مردن خوب است
ولی بی دلیل مردن نامردی است

Friday, December 8, 2006
 
شنبه لشگر بودیم
یکشنبه دسته
دوشنبه گروهان
سه شنبه تشنه بودم
چهارشنبه خسته هم بودم
پنج شنبه تاریک بود
جمعه عکسم دست مریم بود
تمام هفته دوستش داشتم

Wednesday, December 6, 2006
 
ونگ! ونگ! تا پیروزی...

گهواره ام تکان خورد،
ضربدرهای شیشه لرزیدند؛
مادر درانتهای تفنگ قنداقم کرد؛
من ونگ می زدم؛
پرت می شدم از حواسش .
لا ! لا ! می شنیدم و اوف می شدم،
لولومی دیدم و بوف می خوردم.
پستانکی بود توی دهانم،
سکوت...
جای پستانی که مثل قوطی های زرد،
شیرش خشک...
می گویند ، می ترسیدم از صلواتی،
که آلش مادرم را برد:
دل پیچه از نعره ای که بعد خواندم:
- آر.پی.جی
بسته به نافم سیلی که بعد خواندم:
- او.آر.اس
شبیه کسی که بعد خواندم:
- عیسی،
زبان واکردم توی گهواره:
ونگ!
ونگ!
ماما!
می می!...
ماما می می اش رمق نداشت،
بابا بی پا به خانه برگشته بود....

علی مسعودی نیا

Monday, December 4, 2006
 
توپ
تانك
مسلسل
ديگر اثر ندارد
صدام
جز خودكشي
راه دگر ندارد

Saturday, December 2, 2006
 
بامداد شد
و عطر مسلسل
ميان سنگرها پيچيد
صبحانه
عسلي نارنجك بود
سربازها
قبل انكه بيدار شوند
خوابيده بودند