تمام تابستان را
تمام اردوگاه را
تمام فحش های سرجوخه عدنان را
تمام برف سال بعد را
سیگار به سیگار
دنبال تکه ای کاغذ بودم
که برایت بنویسم
به پسرعمویت نگویی بله
من زنده ام
لااقل این طور گمان می کنم هنوز
[+]
----------------------------------
[0]
تانک زدن مثل گل زدن است هی شوت می زند آدم و هی از بالای تیر رد می شود هی به تیر می خورد دروازه بان می گرد ولی گل که می شود آدم عاشق خودش می شود و اشک جمع می شود تویز چشمهاش بعد آدمهای واقعی جنازه ی هم را از توی تانک عروسکی در می آورند و آدم شرمنده می شود
[+]
----------------------------------
[0]
گفت "بزنی میخوای بیا بزن نمی ترسم کرد از هیچی نمی ترسه اومدم جنگ بجنگم تفنگ بده برات بجنگم تا دونه ی آخر گلوله کاک مراد از جنگیدن نمی ترسه ولی بیگاری نه کار نه اینکه نمی کنم ببین دستامو مرد آدم کارم ولی کار مفتی نمی کنم خودت برو سر سنگر برا خودت چایی بیار" کردای جنگ عجیبن کردا یه جوریند همه
[+]
----------------------------------
[0]
قرار بود
تمام بچه بیایند
مثل ماشین عباس آقا
که گنده های محله
برش داشتیم
این تانک لعنتی را هم که
توی کوچه آمده بود برداریم
اصغر بود
مهدی بود
من بودم
محمد بود
دخترها
مفتون
نگاه می کردند
[+]
----------------------------------
[0]
بی تفاوت باش
به هر دو سوی جبهه بی تفاوت باش
جنگ
تنها
فقط
برای همین چندساله
اینجا
معنا دارد
[+]
----------------------------------
[1]