بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Tuesday, August 30, 2011
 

 تمام تابستان را

تمام اردوگاه را

تمام فحش های سرجوخه عدنان را

تمام برف سال بعد را

سیگار به سیگار

دنبال تکه ای کاغذ بودم

که برایت بنویسم

به پسرعمویت نگویی بله

من زنده ام 

لااقل این طور گمان می کنم  هنوز


Thursday, August 25, 2011
 

تانک زدن مثل گل زدن است هی شوت می زند آدم و هی از بالای تیر رد می شود هی به تیر می خورد دروازه بان می گرد ولی گل که می شود آدم عاشق خودش می شود و اشک جمع می شود تویز چشمهاش بعد آدمهای واقعی جنازه ی هم را از توی تانک عروسکی در می آورند و آدم شرمنده می شود

Monday, August 15, 2011
 

گفت "بزنی میخوای بیا بزن نمی ترسم کرد از هیچی نمی ترسه اومدم جنگ بجنگم تفنگ بده برات بجنگم تا دونه ی آخر گلوله کاک مراد از جنگیدن نمی ترسه ولی بیگاری نه کار نه اینکه نمی کنم ببین دستامو مرد آدم کارم ولی کار مفتی نمی کنم خودت برو سر سنگر برا خودت چایی بیار" کردای جنگ عجیبن کردا یه جوریند همه

Monday, August 8, 2011
 
قرار بود
تمام بچه بیایند
مثل ماشین عباس آقا
که گنده های محله
برش داشتیم
این تانک لعنتی را هم که
توی کوچه آمده بود برداریم
اصغر بود
مهدی بود
من بودم
محمد بود
دخترها
مفتون
نگاه می کردند

Monday, August 1, 2011
 
بی تفاوت باش
به هر دو سوی جبهه بی تفاوت باش
جنگ
تنها
فقط
برای همین چندساله
اینجا
معنا دارد