توی جبهه
ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم
نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی
عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این
اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند.
پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش
باشد. یک کسی باید یادش بیاید...
"آقایون داوطلب. حضرات لشگر اشقیا. اینجا ته دنیا س. همونجا که قرار نبود گذارتون بیافته از اینجا یا گریون یه ماهه برمیگردید دست از پا درازتر میون همون هتلی که بش اسم گذاشته بودین سنگر یا اینکه تا ابد از اینجا برنمیگردین"
میگفتنش گروهبان دیو. بعدنا از اون دشت لعنتی و آدماش کسی خبر نداره. یکی از اجباریها میگفت از اون تیکه زمین لعنتی فقط جنازه و آدم ساکت برگشت. تا یادم میآد گروهبان جزو ساکتا و جنازهها نبود