شب
شبها
توی چادر
شبها
نگاه می کنم
آسمان را
از
و یاد چادرت می افتم
یادت می آید
گلوله می آید
آغاز می کند
پایان می یابم
[+]
----------------------------------
[0]
سیب اول را فرمانده گاز زد
بعد نوبت کونه ی خیار بود
برای من و تو که آمده بودیم پشت سنگر برای سیگاری گرفتن
بوی خیار در دهان پیچید
و تو افتادی
و من به سرفه سرفه ات
و بوی خردل و مرخصی آخر سال و کلاغ پر
سیب رفته بود و فرمانده پر و من با سرفه به جستجوی تو
[+]
----------------------------------
[0]
باد می آید
سربازهای دشمن از روی
تپه می ریزند
مثل دانه های شن در باد
و آتش
آنها را
مثل گامهای شتر
پراکنده می کند
[+]
----------------------------------
[0]
من نیمه ی پر جنگ بودم
و نیمه ی دیگر
سربازی ایستاده با تفنگی پر
که به بخت من یا از ترس به خود می شاشید
[+]
----------------------------------
[0]
قدر فانوسقه را آدم وقتی می فهمد که شلوارش افتاده
هیچ وقت قدر مادرم را نمی دانستم
[+]
----------------------------------
[0]
صدای آرام خنجر
و مردی که افتاد
خیال یکی راحت شد
مردی که کشت اما
به سنگر آینده
فکر می کند
[+]
----------------------------------
[1]