بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Sunday, May 25, 2008
 
فرمانده باور نکرد
بچه ها باور نکردند
ولی من
توی پست نگهبانی
روح یک پروانه دیدم
اسمش
مثل شهید های برنا محسن بود
عین ضعیفه ها مریم
اسمش
خال خالی بود
خال خالی قرمز
روی جامه های سفیدش خون
از دزفول
به سمت
بصره
یا از بصره
به سمت دزفول
فرمانده ها نفهمیدند
بچه ها نفهمیدند
هر چه داد کشیدم
نفهمیدند
گریه کردند
مادرم می فهمید
مادرم
همیشه من را
می فهمید
قبل خاک ریختن
باید
نشانش می دادند

Tuesday, May 20, 2008
 
گلوله اول
کوچک بود
سرباز اول بزرگ
بعدها
گلوله ها
بزرگ
و سربازها کوچکتر شدند

Saturday, May 17, 2008
 
آدم
با کله می رود کربلا
کلاشینکوف برای جنگیدن است
برای کربلا رفتن
باید تشنه شد
قمقمه لازم نیست
کربلا رفتن
علم و
اینها نمی خواهد
توپ نمی خواهد
زنجیر نمی خواهد
دست آدم
و سینه ی آدم
کافیست

Sunday, May 11, 2008
 
آدم را
توی پلاستیک
دزفول کدام ور است آقا؟
زخمی داری؟
نه آقا
فقط جنازه
تا دزفول فقط جنازه
بعد هم یکی یکی توی جاده می افتد تا اهواز
در اهواز
کامیون خالی است
برای بیست نفر جا داریم

Tuesday, May 6, 2008
 
این مردمی که می کشیم
خوشبخت تر از مایند
آدم تنها نمیرد
خیلی خوب است

Sunday, May 4, 2008
 
جای من
در بزرگراه نبود
توی های وی من را نمی خواستند
جک
صدای کسی به من گفت
جک
جک خسته
بیا برویم جنگ
سربازها لباس خوشگلی می
و دوستهای دختر چاقتری می
و درس می
و مردم آنها را دوست می
احمق بودم
مثل احمقها
به خاطر یک لوبیا
به خانه دیوها رفتم
مامان
مامان
من را نجات بده

Saturday, May 3, 2008
 
تمام خون خود را
برای تو فواره می زنم هر شب
مثل رسول اگر گلوله خوردم
خونم
نمی پاشد
اگر گلوله خوردم
خونم
چند قطره کوچک
عین اشک
روی خاکها می ریزد
تمام خون خود را آخر
برای تو
فواره می زنم شبها
که این جنگ لعنتی را
برنده هم شویم اگر
دیگر نمی آیی