بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Tuesday, March 30, 2010
 

 روسری ات را بردار

جای زخم من و برادرم یکی است

روسری ات را بردار

خرمشهر جنون گرفته است

روسری ات را بردار

شهدا با هم برادرند


Sunday, March 28, 2010
 
ته لهجه ی جنوبی باد
یادش افتاد
وقتی باد
تابستان بود
تو جنوب همیشه تابستان بود
تفنگش تشنه
تشنه ی انگلیسی ها
زبانش تشنه
مگر غیر از آب
چه می شود؟ چه می تواند
به آدم بگوید
بخند
بخسب
بشین
این آب
آب لعنتی
آخرش من را
و تمام جنبش های آزادیبخش
با مرام
خوش تیپ
با کلاس دنیا را
شکست خواهد داد

Saturday, March 13, 2010
 
ببی
مشکل ما با خرمشهر
این بود که
اینجا شهر ما بود
و ما تویش
حال و هول می کردیم
شهرمان را پس می گیریم آقای صدام
طبیعی است اینجا
شهرمان است
شهرمان را
پس می گیریم
و این پس گرفتن
به هیچ چیز دیگری
احتیاج ندارد

Sunday, March 7, 2010
 
گفت "یک چیز تلخی اینجاست که مردم نمی فهمند حرف می زنی راجع بش بعدن ها و بچه هات می خندند. گریه می کنی و حرف می زنی و بقیه حرف می زنند و هرهر می خندند" و گفت "خیلی از چیزها را می شود شنید خیلی ها را باید خواند خیلی از چیزها را می شود دید خیلی از چیز ها را درک باید کرد" و گفت "گلوله درک کردنی است درکش نمی کنی ولی ببین" و لباسش را بالا زد و گفت "داستان مهدی را ولی درک نمی کنی هر چقدر بگویم" و گفت "کاش لااقل سالینجر بودم داستانش را می نوشتم نه اینکه معروف شوم بخواهم و اینها ولی دوست دارم توی غصه هام شریک داشته باشم" بعد گریه کرد گریه کرد گریه کرد و گفت "خیلی تنهام علی خیلی تنهام" بعضی از چیزها را باید دید باید آدم آدمش باشد پرسیدم "شلمچه؟" گفت "یادم نیست ولی بچه ی خیلی خوبی بود"