بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Monday, December 7, 2009
 
Broke back Mountain

گلوله ها
گریه و اینها
و تفنگهای ژ سه
عاشق کلاش های معصوم
دشت داشت پشت شیشه ها تکان می خورد
یک چیزی
توی کله ام می گفت
آه عشق من
عشق من
پروانه
و مثل یک
ثاقب قرمز
توی شب گم شد
اولش دو تا بودیم
من و مجید سعدی
سعدی مطلق
بعد هم
شب بود
باد لای نخلها تکان میخورد
و رد رفتن موج
و رد رفتن شن
و رد عروق
و عشق دردناک
و درد دردناک
و خندۀ مهمل
و تفنگ
و بلندی
و سیاهی یک
پرندۀ ریشوی مهربان
که شب گم شد
"برادر امشب جا نیست
من همین اینجا می خوابم"
چایی قرمز
رودخانه
مجید
مجید
مجید
ویفر قرمز
و آبادان
زندگی همینها هم بود