بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Friday, February 2, 2007
 
چه باید برایت بگویم مادر؟
ما را توی کربلا
مثل جوجه ها سر بریدند
چشم های شمر قرمز بود
دستهایش قرمز بود
و لباسش قرمز بود
ما بیگناه بودیم
داستان دوشکا را به ما نگفته بودند
رفته بودیم اجباری
زینب حالش خوب است؟
رضای همسایه هنوز هم گلوله نخورده
خبرش را دارم
هر کسی که بمیرد می آید اینجا
دستهای عباس پیدا شد؟
بچه ها چطورند؟
داستان اصغر را فهمیدم حیوانی
پهلوی مادر بزرگ بهتر شد؟
سر بابا بزرگ هم؟
یاد من باشید
گریه ولی زیاد نکن
دکتر گفت
یادت نیست
آزمایشت را دیدم
چه باید برایت بگویم مادر
توی کار Detail نباید رفت
قلب محسن دوباره درد می گیرد