بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Sunday, August 16, 2020
 
شلوار تا خورده

 

شلوار تا خورده دارد مردی که یک پا ندارد
خشم است و آتش نگاهش یعنی تماشا ندارد

رخساره می‌تابم از او اما به چشمم نشسته
بس نوجوان است و شاید از بیست بالا ندارد

بادا که چون من مبادا چل سال رنجش پس از این
خود گر چه رنج است بودن "بادا مبادا" ندارد

با پای چالاک‌ پیما دیدی چه دشوار رفتم
تا چون رود او که پایی چالاک‌ پیما ندارد ؟

تق تق کنان چوبدستش روی زمین می‌نهد مهر
با آنکه ثبت حضورش حاجت به امضا ندارد

لبخند مهرم به چشمش خاری شد و دشنه‌ای شد
این خوی‌گر با درشتی نرمی تمنا ندارد

بر چهره ی سرد و خشکش پیدا خطوط ملال است
یعنی که با کاهش تن جانی شکیبا ندارد

گویم که با مهربانی خواهم شکیبایی از او
پندش دهم مادرانه گیرم که پروا ندارد

رو می‌کنم سوی او باز تا گفت و گویی کنم ساز
رفته‌ست و خالی است جایش مردی که یک پا ندارد...

 

شاعر : سیمین بهبهانی