بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Monday, June 20, 2011
 
نجدی خواندن بر شلمچگی

همه
خواب بود
خواب بود که یک گلوله
سراغ من آمد
-گفتم که
بچه ها هم خواب بودند
مسلسل ساکت بود
ماه مرا نگاه میکرد-
گفت بیا برویم پیش منیژه
دور از چادر
وسطهای یک بیابانی که تویش
هیچکس نباشد
- توی یک شعر خوانده بودم اسمش را
فکر می کنم آنجا
ننوشته بود حتی
که چه شکلی بوده
و چه بویی حتی
ولی نوشته بود
خر بوده
خوب من هم خر هستم
خر بودن یک نقطه متعالی است
به هرحال
زنها غنیمتند-
من و گلوله ام
با هم به آسمان رفتیم
به آسمانی با نقش آبی
در زمینه ی
زنهای لخت
دست توی دست هم
لا
خواندیم
یک گوشه ای برای خودمان
دیگر کسی درباره منیژه صحبت نمی کرد
همینطور خواندیم تا جنگ دیگری شروع شد