بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Monday, May 26, 2014
 

شمشیر توی دست آدم داغ می کند و درد می گیرد و درد مرطوب شمشیر قدم قدم می آید از شانه های آدم بالا انگار به شمشیر آدم طناب بسته باشند خسته میشود دست آدم از شمشیر بعد آن کسی که قراربوده بیاید می آید و تو تمام داستان را می دانی دقیقن می دانی استیل شمشیر گردانی طرف را و می دانی آهن کذایی را چطور باید سر راه آهن کذایی طرف بگذاری تا به گا برود ولی هر کار می کنی دستهات بالا نمی آید و التماس هم که می کنی بالا نمی آید و وقتی که داری می میری  فکر می کنی اگر همین یکی را هم کشته بودم زود می رفتم خانه و توی این کویر کس کش مرده نبودم