بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Sunday, February 27, 2011
 
خیلی پیش می آید جنگ که فقط آدم است و بیابان است و شمردن تپه ها به آدم می گویند راست برو سمت شرق و یک کمی جلوتر بچه های تیپ فلان است بعد آدم می رود می رود می رود و چیزهای عجیب ِ زیاد می بیند و سنگر خودی نمی بیند. جبهه مثل ده است آدم مدام باید حواسش باشد کجا پا می گذارد. قدیم ها یک آن حواست نبود پایت را توی کثیفی می گذاشتی و همان یک تکه کثیفی یک روزت را داغان می کرد از کتکی که از مامان می خوردی یا خرت و خرت شستن گیوه ها که پاک نمی شد تا شب مامان به نجس و پاکی حساسیت داشت شبهای جمعه همیشه از اتاق کناری صدای دعوایش با بابا می آمد. اینجا ولی حواس کسی به آدم نیست کسی نمی پرسد این پاچه های خونی برا چی خونی است؟ گلوله خوردی یا دوباره پا رو عراقی گذاشتی؟ همین که راه می روی برای جبهه کافی است.