بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Tuesday, January 25, 2011
 
جنگ پر از اتفاقهای آنی است. رشید را می بینی و رشید تو را می بیند وقت نمی شود به گیس هاش فکر کنی به سبیل تازه اش و اینکه جوانیهاش چه خوب می رقصید و چقدر دخترای محل همه شکارش بودند پشت ماشین تو حیات خونه ی جعفر همه جا و مامانت چقدر دوستش داشت همیشه تا می آمد مریم را صدا می کرد همیشه سبزه دوست داشت مامان زمانهای عید هم همیشه سبزه دوست داشت مریم هم همه اش چشمهاش دنبالش بود توی کار صورت همیشه عرق کرده اش فوتبال ضربه های آروم زمینی دریبل های ریز. جنگ پر از اتفاقهای آنی است یک کله می بینی یک عینک یک سبیل سیاه تو تو خیال کوکای قرمزی تو فکر یخی تو فکر دویدن بوی آشنای عرق تیم محله ی جنوبی ها تیم قرمز سیاه و قرمز
قرمز و سیاه
تق....
توی فکرهای همیشه ای که تفنگ ژ سه ی نامرد راه خودش را رفته...

"اگر مریم پرسید بشش نگو علی هیچ چی نگو"
راه حل مامان همیشه اینطوری است