بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Tuesday, May 18, 2010
 
دلم می خواست ولی گفتم نمی خواهم بار آخری که بودم شب آخر خانه ی بابات دست بردی به پیرهن از بابات ترسیدم گفتم نمی خواهم ولی دلم می خواست دلم سفیدی می خواست ولی گفتم نمی خواهم خوب از بابات ترسیدم صدا می شد آمدی روی من خوابیدی یادت هست که گفتی "طلاقم بده اگر دلت من را نمی خواهد همه اش جنگ همه اش مقدس همه اش امام طلاق بده راحتم کن می روم یک جای دیگر یک جای بزرگ تو هم برو بهشت" گریه کردنم یادت هست؟ بچه ها می گویند گریه ی محسن بصره را می ترکاند گریه ی من یادت هست؟ خوب راست گفتم بشت درست بود واقعن اگر این جنگ لعنتی نبود الان خانه داشتیم و هر وقت دلم می خواست. گریه کردم خیلی آن شب تو هم خیلی گریه کردی. قشنگ شده بودی خیلی واقعن دلم می خواست.