بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Tuesday, May 11, 2010
 
روی دیوار سربازخانه توی راه که می آمدیم نوشته بود "اسب از نفس افتاده طاقت تازیانه ندارد" فکر می کنم همین است آدم از خودش یک چیزی می نویسد و مردم بعدها که سربازیش تمام شد و رفت خانه یاد آدم می افتند. اینجوری تراژدی آدم جاودانه می شود و می ماند در همان کلمات. راننده های زیر باران قرمز را غمگین می کند ولی نه بیشتر ولی درد نمی آورد. انگار خان بعد اینکه آمده و رفته باشد یک دانه انگشتر روی سنگ گذاشته باشد تا آدم بعدی بداند آنکه آمده و رفته خان بوده ژاندارم نبوده است...