بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Monday, April 5, 2010
 
آفتاب افتاده توی خانه
آفتاب
یک عروسک کوچک غمگین دارد
تیله های غمگین را
نگاه می کند
یک چار پایه ی شکسته داد می زند مدام که
آخ پام آخ پام
یک لباس زنانه آن گوشه
عشوه می آید
گهواره ای به بچه می گوید
"گریه نکن
ساکت مامان"
جنازه ی مامان
توی راه پله افتاده