مصداق یک شعر فارسی که می گوید " دیو چو بیرون رود فرشته درآید " جنگ تازه تمام شده بود که نوشتن را آغاز کردم . هم نوشتن را هم روزنامه نگاری را . مدرسه تمام شده بود که دیدم طنزنویس مطبوعات شده ام و در کنار آن نویسنده داستان کوتاه و شاعر . به قول سید علی صالحی " شهروند واژه . "
دوستی من و علی از همنشینی های شهروندان واژه آغاز شد . در تهران . از یک پاتوق ادبی زیرزمینی . کم کم دیدیم هر دو به سه چیز علاقه ی فراوان داریم . ادبیات ، کافه نشینی و اینترنت . همین سه پارامتر زمینه ساز تاسیس وبلاگ "بی پلاکی " شد
آخر هفته ها در کافه ای می نشستیم و برای هم شعرهامان را می خواندیم . شعرهایی با طعم قهوه و چای تلخ . بعد دیدیم چقدر شعرهامان بوی زندگی می دهد و هرچه بوی زندگی بدهد از جنگ منزجر می شود . نفرت از جنگ سرآغاز بی پلاکی شد . بی پلاکی سربازان جنگ های گذشته و جنگی که هنوز نیامده .
بی پلاکی وبلاگ ما نیست . دست نوشته های سرباز خسته ای ست که دلش برای بوی همسرش و بوسه های معشوقه اش تنگ شده . صدای کشته شدگانی ست که سال هاست روح سرگردانشان در سنگرهای حفره روباه به جستجوی پلاک گمشده شان می گردد . بی پلاکی وبلاگ کودکان بی پدر مانده و زنانی ست که هنوز خطاب به شوهران به جنگ رفته شان نامه می نویسند . حکایت نخل های سوخته . معشوقه های بی معشوق مانده ، رزمندگان مجروح ، مادران داغدیده ، آوار مدارس ، نیمکت های شکسته ، مفقودان ، مین های گمشده تاریخ و تل خاک به جا مانده از جنگ است .
حکایت بی پلاکی حکایت تمام سربازان در طول تاریخ است . از جنگ چالدران تا نبرد هارل بر . از سربازان گمنام هخامنشی که بعد از قرن ها در مصر سر از مدفن بر می آورند تا بگویند جنگ یعنی بی خانمانی تا واترلو و فاو و شلمچه . به قول شادروان عمران صلاحی " حالا حکایت ماست "
ارادتمند
شهرام شهیدی
15/1/1389 خورشیدی
[+]
----------------------------------
[0]