بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Tuesday, April 13, 2010
 

 باران در فاو

فاو در باران

گلوله و اشک . . . باران

باران در چشم های زنی با قاب عکسی در دست

عکس زنی بیرون آمده از جیب لباسی در سنگر. . . در باران

صدای سقوط در ناودانی ها

در سنگرها

در آسمان

که رعد می کشید برق

و سوسوی چراغی دور در باران

از سرجوخه خون و اشک و باران شره می کرد روی زمینی که دخترش به گور شده بود در آن

فاو باران بود

و سیل می بارید از بغداد

از ابرهایی که بوی قارچ می دادند