بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Saturday, April 10, 2010
 
احساس خوبی نسبت به خدا ندارم. خدا مدام آدم را نگاه می کند با افسوس وقتی گلوله ها می رود تو تن یکی وقتی بمب آدم می خورد توی شهر یکی وقتی موشک آدم می خورد به هواپیمای یکی وقتی مین آدم می خورد به دختر یکی وقتی چاقوی آدم می رود از پشت توی کتف یکی و وقتی که هزار کثافتکاری دیگر. بعد هم لبخند می زند یک صلیب ساده می کشد. یک آبی روی آدم می پاشد یک جشنی برای آدم می گیرد. و دل آدم همچنان گرفته است انگار نه انگار که پاک شده. صدای جیغ ها صدای پای آدمها موقع دویدن صدای خانه ها وقت ترکیدن صدای چرق شکستن استخوان آدمها توی کله ی آدم می ماند. حالا بگیر آن آدم غزه بوده بصره بوده خرمشهر بوده یا ویتنام...