بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Friday, October 24, 2008
 
استخونستان

غروب جمعه ی کارون
دلم در اکنون است
غروب روز شهریور
صدای جیغ بچه
سیا
چادر دختر
در آب
عکس مارهای مرده
یاد شارکهای کوچک
با
توی قیر
گیر
پرنده ی ماهی خوار...

- بوی نفت
آهوی من را هم
دیوانه کرده است
گیج میزند
فلج
غلت می خورد
تپه هایم را
زخم می شود تنش
عین جویبار
سرخ می شود تنش
سرخ نخل
نخل هم لابد
گیسوانش را
می فروشد به
آتش باد...

- ناراحتم
و تب دارم
غصه هایم دارد
می زند از تنم بیرون
این تلمبه ها
دستهای طعم آهن دارند
و اما آهن
آهن
معنی من را
حرص آدم را
شیر من دارد
می زند بیرون
از کناره های ناخنهام
ماهیان ابله
تا کی آخر دِریا دِریا؟
من هم آخر
زمین شما هستم