یک چیزی را باید بگویم فکر می کنم. یک عده ای از آدمهایی که لطف می کنند و این وبلاگ را می خوانند. فکر می کنند که من توی جنگ ایران و عراق بوده ام یا این حرفها. من هیچ وقت جنگ نبوده ام الان که اوضاع جسمیم افتضاح است ولی موقعی که برای خودم به قولی سالم بودم هم اهل اینجور کارها نبودم وقتی که جنگ شد من حدود هیچ ساله بودم وقتی تمام شد ابتدایی. نمی فهمم که چرا فقط جنگ رفته ها باید راجع به جنگ بنویسند؟ نمی گویم ننویسند. حتما بنویسند. ولی خیلی از مربیهای خوب دنیا هیچ وقت بازی کن نبوده اند. من احساس کرده ام راجع به یک سری آدم حالا مال هر کشوری که جنگ رفته اند ترسیده اند فداکاری کرده اند و گریه کرده اند بنویسم. فکر می کنم اگر فردوسی داستان سیاوش را نمی نوشت. حیوانکی سیاوش توی توران تنها بود. آدم می تواند تنها بماند حتی اگر مرده باشد. متافیزیکیش نکنید. ولی گاهی احساس می کنم مرده های دنیا دنبال من هستند تا داستانشان را بنویسم من از نوشتنش لذت می برم. غیر از آن که احترام عمیقی برای آدمهای درد کشیده قائلم. به هر حال اینجا یک وبلاگ ادبی است. نه خاطره. حواستان باشد...
یک قسمت دومی هم دارد حسم که اینجاست (+)
[+]
----------------------------------
[1]