بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Wednesday, December 26, 2007
 
"خنجری در گلوی من گیر کزده است
خنجری که هر
دندانه اش فریادی است
و استخوان استخوان از
گلوی من را می تراشد
برادر حسین
شما زنده اید؟"
مرزها بسته است
مردی ولی ناله می کند
هنوز
ارواح سرد با هم می جنگند
و مینهای خنثی شده
زیر پاهای قبلا بریده شده می ترکند
مرزها بسته است
جنگ ادامه دارد ولی
نبرد ارواح تخریب چی
با سیمهای خار دار
"برادر جان
داداشی
ابالفضل"