بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Thursday, March 29, 2007
 
شب بود
توی فاو
شب بود
بچه ها
با کلاش
شکار گلوله می رفتند
دوشکا
کردی می خواند
گرم بود
سرد نبود اصلا
باد لعنتی
بی دلیل می لرزید

بلندگو
از دوسوی رودخانه ها
صدا می داد
هی یا ایها الSoldiar
اطلع النار الی الاعدا
واعدوا لهم ما استطعتم من قوه
و بعدش بمیر توی خاموشی

شب بود
توی فاو
شب
جنازه پروانه
روی رودخانه از شب
تمیز بود
شانه های صخره های ابله
از ستاره ها سنگین

گوش کن تاریخ
ما چاره ای نداشتیم
به ما گفته بودند
باید
و باید توی گوشهای بچه ها صدا می کرد
باید از خط می گذشتیم
از تهران
از بغداد
از سوسنگرد
از بصره
تا بیت المقدس
تا قدس
قداست ما پشت آن خط بود
و فاصله تا خط
آتش
گوش کن تاریخ
گوش کن
ما به جز مردن
چاره ای نداشتیم

شب بود
شبهای فاو
از زن و برزن
خالی شد
فریادها
رنگ التماس گرفتند

قطار قطار
تکه های آدم
از آنسوی رودخانه می آمد