بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Monday, September 18, 2006
 
قسم به رد پایت
توی خیابان فهمیده
که این شهید حسین ها که کشته شدند
همین همسایه های ما بودند
جواد بودند کمی
ولی صدایشان خوب بود
و یکیشان که اسمش مجید بود
دولوکس و جوانان و ذکر مصیبت آقای جیم دوست داشت
و دوست دختر مو مشکی با سگرمه های درهم و سینه های آویزان
مردهای خوبی بودند
مردمان خوبی بودند
رفتند زیر خاک همه
درختهای خوبی بودند
درختهای مهربان زردآلو

"بیبنم ناقلا
این دستها که آن پشت پنهان کرده ای که خونی نیست؟"

"ای شیطان
دوباره آدم کشتی؟"

"نه آقا به خدا رد خون همان بچه های اول انقلاب است که روی دستهایم مانده"

برو دستهایت را بشور.
باید بروی سر کلاس...
حیف آنهمه باغ زردآلو
حیف آن سینه های آویزان
بیخود جنگیدیم سرباز
خیلی بیخود جنگیدیم
همه اشان آدمهای خوبی بودند...