بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Saturday, September 9, 2006
 
ببخش مرا
باشد؟
یک گلوله توی اسلحه بود
سراغ پیشانی رضای شما را گرفت
من؟
شما را زیاد
توی خانه دیده بودم
گلوله ولی دلش
می فهمی که نه؟
من هم دلم
می دانی که؟
قرار بود بیاییم خواستگاری
بابا گفت
عربی می آییم
با طبل و دشنه
حالا
توی ده من و شما
طبل می زنند
هنوز از توی دوربن
خانه اتان را به سیر
هل انت تحلمی ؟
برو بخواب
سروانم می گوید
راستی
رضوان رقاص یادت هست؟
مرده
بچه های شما کشتند
باید برای عروسی
رقاص تازه بیاورم از بصره
فردا که برای رخت شستن می آیی
لباس سیاهترت را بر کن
شاید من
نگهبان نبودم
خدا چه می داند