بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Friday, September 8, 2006
 

 نمی دانم به من مربوط است یا نه . کسی از من نپرسیده . جواب علی هم آن قدر خوب است که. . . من اما نمی توان نگویم که از حیلی ها بیش تر به جنگ فکر می کنم . برای من تعداد کشته شده ها مهم نبوده است چه یک نفر چه یک میلیون نفر . جان مساوی جان است . من اما دلم برای سربازعراقی ای که عاشق مرضیه دختر خرمشهری شد می سوزد . من دلم پیش مصطفی ست که عکس پسرش را آورده اند . تکه تکه . برای نوشتن هیچ چیزی نیاز به تجربه کردن آن نیست . باید با ان زندگی کنی و من و علی و خیلی های دیگر با ان زندگی کرده ایم . با سربازانی که روی پاهاشان ترکش است و روی بازوانشان خالکوبی کرده اند " بیتا " . با سربازانی که شب ها توی سنگر کنار گرمی هم سنگرشان خوابیده اند به یاد نازنین ها به یاد شیدا ها . با سربازانی که گرسنه بوده اند . نامه نداشته اند . با سربازانی که سال به سال خانه نرفته اند که شوهر ننه شان به مادر بخت برگشته شان گیر ندهد . با سربازانی که رفته اند آن سوی مرزها . سال ها در لابلای بوی گند اسیری بوی گند تحقیر مانده اند بعد که برگشته اند با زنان طلاق گرفته کودکان هار و زمین های برباد رفته روبرو بوده اند . این همه بی پلاک و من خاموش ؟ نمی دانم کجای ذهن من از کی درگیر جنگ شد . تنها می دانم وقتی از جنگ ننویسم انگار باد توی سرم وول می خورد . از همه بدتر این که جنگ هنوز تمام نشده است . گیریم که آتش بس کهنه ی هجده ساله خود به خود به معاهده صلح تبدیل شده باشد . با خطر ترکیه و پاکستان و عربستان و امارات و آمریکا چه می کنیم ؟ باز هم نمی دانم به شما مربوط است یا نه اما من از جنگ می ترسم . از جنگ متنفرم . از جنگ بیزارم . از صدای شنیدن آژیر چندشم می شود . از صدای موشک و انفجار بمب . از دیدن خرابی های بعد از جنگ از عکس های کاوه گلستان از فیلم های حاتمی کیا می ترسم . من نمی دانم کجا یا چگونه می شود از این زخم کهنه رهایی یافت . تنها می دانم نوشتن سرودن و خواندن نوشته های هنری - جنگی می تواند تنها کمی از آلام دل زخمی ام را مرهمی باشد . یک بار دیگر فریاد می زنم مرگ بر جنگ و زنده باد و پاینده باد آتش بس