نمی دانم به من مربوط است یا نه . کسی از من نپرسیده . جواب علی هم آن قدر خوب است که. . . من اما نمی توان نگویم که از حیلی ها بیش تر به جنگ فکر می کنم . برای من تعداد کشته شده ها مهم نبوده است چه یک نفر چه یک میلیون نفر . جان مساوی جان است . من اما دلم برای سربازعراقی ای که عاشق مرضیه دختر خرمشهری شد می سوزد . من دلم پیش مصطفی ست که عکس پسرش را آورده اند . تکه تکه . برای نوشتن هیچ چیزی نیاز به تجربه کردن آن نیست . باید با ان زندگی کنی و من و علی و خیلی های دیگر با ان زندگی کرده ایم . با سربازانی که روی پاهاشان ترکش است و روی بازوانشان خالکوبی کرده اند " بیتا " . با سربازانی که شب ها توی سنگر کنار گرمی هم سنگرشان خوابیده اند به یاد نازنین ها به یاد شیدا ها . با سربازانی که گرسنه بوده اند . نامه نداشته اند . با سربازانی که سال به سال خانه نرفته اند که شوهر ننه شان به مادر بخت برگشته شان گیر ندهد . با سربازانی که رفته اند آن سوی مرزها . سال ها در لابلای بوی گند اسیری بوی گند تحقیر مانده اند بعد که برگشته اند با زنان طلاق گرفته کودکان هار و زمین های برباد رفته روبرو بوده اند . این همه بی پلاک و من خاموش ؟ نمی دانم کجای ذهن من از کی درگیر جنگ شد . تنها می دانم وقتی از جنگ ننویسم انگار باد توی سرم وول می خورد . از همه بدتر این که جنگ هنوز تمام نشده است . گیریم که آتش بس کهنه ی هجده ساله خود به خود به معاهده صلح تبدیل شده باشد . با خطر ترکیه و پاکستان و عربستان و امارات و آمریکا چه می کنیم ؟ باز هم نمی دانم به شما مربوط است یا نه اما من از جنگ می ترسم . از جنگ متنفرم . از جنگ بیزارم . از صدای شنیدن آژیر چندشم می شود . از صدای موشک و انفجار بمب . از دیدن خرابی های بعد از جنگ از عکس های کاوه گلستان از فیلم های حاتمی کیا می ترسم . من نمی دانم کجا یا چگونه می شود از این زخم کهنه رهایی یافت . تنها می دانم نوشتن سرودن و خواندن نوشته های هنری - جنگی می تواند تنها کمی از آلام دل زخمی ام را مرهمی باشد . یک بار دیگر فریاد می زنم مرگ بر جنگ و زنده باد و پاینده باد آتش بس
[+]
----------------------------------
[0]