بی پلاکی های جنگی که نیامده

توی جبهه ها همه جبهه ها یک قبری هست که شاعر لاغری توی آن خوابیده این برای هیچ کس مهم نیست یکسری آدمند که توی بیابان می افتند و هیچ کس سراغشان را نمیگیرد آدمهای بی عرضه ای که قبل از آنکه بتوانند فرار کنند گلوله خورده اند. این هیچ خوب نیست این اصلا عادلانه نیست. آدمها بالفرض هم که بمیرند نباید توی بیابان بی پلاک بمانند. پلاک خیلی مهم است پلاک سرباز از تفنگش خیلی بیشتر ارزش دارد. یک کسی باید یادش باشد. یک کسی باید یادش بیاید...

 

 
   


Tuesday, September 12, 2006
 
تکمه ام که افتاد
افتادم
هم از پا
هم از چشمهای تو
که تنگ آمده بود
پوتین برای پای من کمی گشاد بود
آستین من هیچ گلوله ای به آسیاب دشمن نریخت
من فقط صدای شلیک در کردم
بوم بوم
و قالبم که تهی شد
گفتند زنده باد
انگشتهای تو زیر تانک ماند
گفتند تو از همه ی فهميده های این قصه فهمیده تری
و من در سنگر به تکمه های پاره ام
و انگشتی که دیگر تو را نشان نمی دهد
خندیدم